هر اثری تعامل یا تجربه گفتگوی دو چیز است. یک آن فکر و اندیشهای که پشت اثر است و ایده میگوییمش و دیگری مجرایی که آن اندیشه یا ایده خودش را از طریق آن به ما نشان میدهد که رسانه یا مدیا میخوانیمش. این رسانه میتواند از ابزار و مواد و بستر گرفته تا سبک و سیاق و هندسه و کلمات و آوا و . باشد. شکل گیری آثار هنری را همیشه میشود در ضرب این دو یا بهتر بگویم در فهم این گفتگو فهم کرد؛ و حتی تاریخ هنر را.
امور عالم محسوس و فراتر از آن یعنی عوالم مثال و عقل و حضور (یا بگو دنیا و برزخ و قیامت و بعد از آن) بر پایهی اصول و قراردادهایی هستند که گاهی از آن حیث که دست ما نیستند آنها را سنت الهی و به قرائتهایی دیگر کیهانی میخوانیم و گاهی از آن حیث که روابطشان را درک نمیکنیم اصل میدانیمشان و گاهی هم که روابطشان را درک میکنیم، فیزیک و قاعده و علم . میبینیمشان.
در هر صورت جهان ما چه در سطح محسوس و چه فراتر از آن واقعیاتی دارد و حقیقیاتی که همه بالاتر از وجود هستند. یعنی هستند و به شرف همین «هست بودن» مورد اعتنا هستند!
فانتزی اما امری غیرواقعیست. شاید بتوان گفت ریشه در واقعیت دارد اما توهم هنرمندانه آن را اصالت میدهد که با خیال فرق دارد. فانتزی اگرچه فرم دارد و به واسطه همین فرمش سطحی از وجود را دارد اما به واسطه نفی همان روابط واقعی و حقیقی، غیرواقعی تلقی میشود. فانتزی مرزهای روابط واقعی و علی و معلولی را در مینوردد و از این حیث در بند واقعیت گرفتار نمیشود. چه بسا که به همین دلیل برای بیان برخی ایدهها، مدیای فانتزی مدیایی کارآمدتر خواهد بود. از سوی دیگر افسار فانتزی به دست هنرمند است و در واقع فانتزی عرصه تاختن هوس هنرمندانه و فرار از رویارویی با واقعیات و اصلها و ایدههای ازلی و آداب و قوانین اجتماعی و بایدها و نبایدها و سبکها و . و هر نوع ذاتگرایی یا شبه ذاتگراییست که بخواهد به نوعی هوس و خیال را محدود کند. فانتزی از این حیث که در محدودهی توان اوهام بشریست و امکان توهم دارد بهره از وجود دارد اما از همین حیث در بهرهای به مراتب پایینتر از سایر سطوح وجود قرار میگیرد. فانتزی به سطحی از روابط میپردازد که در محسوس و فراتر از آن نیست و با اتمام جهان حس تمام میشود. مرز فانتزی با خیال اگرچه اندک است اما مرزی این میان هست.
فانتزی از این منظر که در کار ی نفس و توهم هنرمندانه است، کمتر مدیای مناسبی برای بیان «امور واقعی» است، حالا تصور کنید این فانتزی بخواهد به مرز حقیقیات یعنی در ترازی بالاتر از واقعیات محسوس هم وارد بشود! مدیای فانتزی به همین دلیل کمتر توان آن را دارد تا امری واقعی یا حقیقی را تبیین کند! و کاش این بود! مدیای فانتزی به همان دلیل که در خارج از واقع و به نوعی در زیر واقعیت واقع است، در بیان واقعیت حتی از واقعیت هم کم میکند. تصویری واژگون میدهد که حتی همان معرفت واقعی را از ما میگیرد چه برسد به این که در کار حقایق درآید. این زمان احتمالا باید منتظر واژگونی عمیق معانی و هبوط (نخوانید نزول) هبوط اسفناکی باشیم.
حالا چرا اینها را گفتم!؟ دوستان خوبم در هیئت هنر (هیئت محبین اهل بیت (ع) دانشجویان و دانشآموختهگان هنر) که به حق این سالها، پرانرژیترین مرجع زایش هنرهای عاشورایی کشور بوده و هست، هر ساله در آستانه برگزاری رویداد معروف سوگواره هنر و حماسه، از پوستر اعلان این سوگواره پرده برمیدارند. پیشتر نمونههای موفق و عالی از این پوستر اعلانها نیز توسط هیئت هنر عرضه شده است که اینجا یا این جا میتوانید برخی را ببینید. این پوسترها اگرچه در ترازهای مختلف هنری قابل نقد و تحلیل هستند اما هر کدام نمونهای قابل بحث و عالی از طراحی پوستر عاشورایی به شمار میآیند.
هیئت هنر به تازگی جدیدترین پوستر برنامه سوگواره هنر و حماسه را منتشر کرده است؛ پوستری که بر خلاف بسیاری از تجربههای قبلی محل بحث فراوان است و برای منی که هرچه دارد از هیئت هنر دارد، سخت است اگر دربارهش حرف نزنم.
شعار پوستر امسال هیئت هنر مصرع معروف «زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت» از جناب حافظ است. مصرعی که تقریبا ورد زبان همه ماست و معانی مختلف آن در سطوح فرهنگی مختلف در زیرساخت فرهنگی مردم ما نهفته است. در پوستر امسال مدیای انتخاب شده برای اعلان و تجسم شعار هیئت، پیچیش کلمات شعر با پروفایل یک شمشیر پرنگاره و تیغههای علم است که احتمالا به نوعی تلاشی برای تجسم رقصانی شمشیر است. شمشیری که برای رقص کمرش را میتاباند و از خودی خود خارج میشود
سوای این واقعیت که شعر از اصل دارد به رقص در زیر بار «غم» دوستداشتنیای حرف میزند که شمشیر نماینده آن «بار» و تمام عظمت آنست و اصلا اصالتی برای شمشیر قائل نیست، طراح پوستر انتخاب عجیبی کرده است. او شمشیر را کارکتر اصلی فرمش گرفته و من کمتر میخواهم به این نقد وارد شوم. اما شمشیر او در رفتاری فانتزی از رفتار طبیعی یک شمشیر خارج شده است و رقص شمشیر طراح، «رقص شمشیر» نیست. شمشیر او اصلا صلابت شمشیر ندارد و به نحو غیرقابل کنترلی از هندسه پرصلابت و ایستا و قدرتمند شمشیر به هر بهانهای خارج میشود.
شمشیر طراح گویی از تمام ماهیتی که ارزش شمشیر بودن در این شعر داشت تهی شده است و کمرش را مثل رقاصان، کارتونی میچرخاند (بخوانید قر میدهد) شمشیر طراح به شدت فانتزیست؛ خالی از روابط علی و معلولی واقعی و خالی از ابهت و صلابت شمشیر.
شمشیری که مطلقا ارزش «شمشیری» ندارد چه باری با خود میآورد که غم حضرت دوست را تحمل کند و بعد فریاد بزنیم که رقصکنان زیرش خواهیم رفت؟! شمشیر رقاص ما بهتر نیست بدل از شمشیر دوست یا حتی شمشیر غم دوست قرار نگیرد!؟؟
آن شمشیری که از سرِ شرم حضرتش، از زخم شهیدانش عرق میریزد تا بر ساحتش کدورتی نشیند کجا و این شمشیر رقاص و فانتزی ما کجا!؟ (۱)
ما این جا به نظرتان به حق و شرف آن ظلم نکردهایم؟ ما اعلان چه میکنیم؟ نگاه فانتزی ما ساحت حضرتش را مخدوش نکرده است؟ ما کاریکاتور تحویل ندادهایم؟
***
دوستان من در هیئت هنر میدانند که نویسنده خودش را بچهی همین خانواده میداند و برای همین به خودش جرات میدهد این طور بی پروا نقد بنویسد و مراعات کسی را نکند! همه به جهت حفظ آبروییست که به آسان به دست نیامده -و حتی تفضل شده- و مورد سوال است.
برای این که نقدم به تیرگی و ابهام نرود یک مثال روشن باز هم از همین روزهای هیئت هنر بزنم.
در مقابل همین روزها هیئت پوستر پیادهروی اربعینش را منتشر کرده است. آنجا هم با ما حروف سهبعدی و فرمدار روبهرو هستیم و آنجا هم ذوق هنری در فرمدهی و نوآوریهای فرمی میبینیم. اما آن جا روابط علی و معلولی میان اشیا و واقعیت درست دیده شده است. آن جا ما با واقعیتی هرچند به قلم طراح دخل و تصرف شده و اغراقشده روبهرو هستیم. با نگاه از بالا. با رنگ زرد دوستداشتنی پرچمهای ظهور. با شور روابط و اجزای پوستر که از شور حادثه حکایت دارد و البته با قواعد خوشنویسی که در کنار سیالی پرچمها نشسته و در عین نوآوری، وارد فانتزی نشده است.
این دو برخورد طراحان ما با مدیایی نقریبا مشترک در فاصله زمانی اندک، نشان میدهد که زایایی ما کم نشده است اما کاملا به غفلت میتوانیم در یک آن برخلاف مسیر معرفتیمان در خلق آثار هنری پیش برویم. من فکر می کنم هیئت هنر و جامعه واقعا دوست داشتنی آن باید از هم چنین آگاهی و دردمندی را مطالبه کنند
(۱) اشاره دارد به بیتی ناب از بیدل دهلوی که در وصف غیرت عاشقان و عظمت و مهارت معشوق میگوید: کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا / به جای خون عرق میریزد از زخم شهیدانت
***
پ.ن ۱ :
این یادداشت به بهانه پستی که به سرعت در یک شبکه اجتماعی گذاشتم و نقدی تند کردم که تنه به طعنه میزد و موجبات ناراحتی برخی از برادران بزرگم در هیئت هنر را بدل شد، نوشته شد. نوشتم تا بدانیم و یادمان باشد اصلا نباید مراعات کنیم و بگذاریم تا در ورطه ناآگاهی بگذرد ما همه مسئولیم
پ.ن ۲ :
در آن یادداشت نوشتم که «جلف» شده است و فخامت ندارد. و همین کلمه جلف ظاهرا دل برخی دوستانم را آزرد و طعنه فرض ش کرده بودند. ولی واقعا طعنه نبود و من معنایش را مدنظر داشتم. جلف در لغت به معنای خودسر و بیباک است و برای این به کار میرود که در ریشه از پوست باز کردن و بریدن پیوندی یاد میکند و جفاکننده در حق چیزیست.
وسط شام ناگهان انگار که اشراقی رخ داده باشد میپرسد:
- بابا فکر کنم شما اشتباه فکر میکنید!
- چی رو بابا؟!
- این که این که میزنن یعنی آدم #امریکاهستن!
روی سینهاش از گردن تا پایین با انگشت خط میکشد متوجه منظورش میشوم. پیشتر که اخبار دیده بود و #ترامپ و#نتانیاهو و #مکرون را دیده بود که همه گردنشان مثل هم است، اشراق کرده بود که «فهمیدم اینها آمریکا هستند که این طوری دارن!»
و روی سینهاش از گردن تا پایین با انگشت خط کشیده بود.
یعنی وسط شام در ذهنش قفل کرده که این معما را حل کند! میگویم - چرا بابا!؟
- آخه #کارگاه_گجت هم داره! اون آدم خوبیه. اون تالون رو شکست داده!
- بابا اون لباس خارجیهاست! خارجیها خیلیهاشون آمریکا هستن. ولی بعضیهاشون هم خوبن.
- پس چرا تالون نداشت!؟
- بابا میدونی
.
خیلی سخت برایش توضیح دادم :)
#رسانه_ملی کافیست برای#تهاجم_فرهنگی. ما را از بیگانه نترسانید!
به خصوص همین دو شبکه کودک و نوجوانش با این حجم تبلیغات غیرقانونی و بیدروپیکری برنامههای بدمضمونشان
.
پ.ن: چقدر این نسخه سه بعدی گجت نچسب است در مقابل نسخه قدیمی دوبعدی! یادش به خیر! تازه همین مشکل هم در نسخه دوبعدی کمتر به چشم میآمد.
معماری -به خصوص آنچه در تاریخ از آن میماند- دیالوگ اندیشه با اراده و سرمایه است. معماری یک دوران تجسمی قوی از اندیشه است که جز با صرف سرمایهها و اراده، ظهور پیدا نمیکند. وقتی از نابهسامانی آن حرف میزنیم و میدانیم سرمایه و اندیشه انباشت کم نداریم، ظاهرا باید سر اتهام را به اراده برآمده از قدرت برگردانیم. حالا این قدرت چه از نهاد حاکمه برآید و چه در بستر فرهنگی و عمومی شکل بگیرد.
اینجاست که از تاریخ انقلاب اسلامی میشود پرسید که چه طور ارادهی قدرتی ما را به اینجا، در حوزه معماری حکومتی و چه اراده عمومی -فرهنگی- ما را به این جا در حوزه معماری عمومی رسانده است؟ ما کجا هستیم؟
تقریبا نیم قرن از استقرار یک اندیشه باید بگذرد تا درخت معماری آن میوه بدهد؛ بیشتر ساختمانهای زمان حکومت فاسد پهلوی نیز که امروز -به درست یا غلط- ارجاع مفصل دانشگاههای ما هستند، مربوط به چلهی آن دوران است. پهلوی دوم هرچه برای ما به جا گذاشته مربوط به مستشاری عمیق ایالات متحده در ایران است که میوههایش پس از گذر چهل سال از استقرار حاکمیت و در دهه پنجاه سر شاخهها سبز شدند. حالا که چهل سال از رخداد انقلاب گذشته است فرصت خوبیست که برگردیم و ببینیم ما کجا هستیم؟ و میوههایی که به زودی روی شاخههای درخت معماری انقلاب سر میزنند چه هستند؟
مشکل اینجاست که صحبت از معماری همیشه آیندهپژوهانه بودهاست. معماری مانند گرافیک یا سینما نیست که نتیجه تصمیمش را چند روز یا ماه بعد روی پرده اکران ببینیم. بسیاری از چالشهای امروز نتیجه چند دهه تصمیم و بسیاری از تصمیمهای امروز، چالشهای چند دهه آینده هستند. امروز چله انقلاب اسلامیست و باید خیلی دقیق گذشته و آینده را مرور کرد.
پس از انقلاب -به حق یا ناحق- از مباحث نظری و تحلیل و ستایش تاریخ هنر و معماری اسلامی بسیار گفته شد و هنوز هم به خصوص در بدنه دانشگاهی تمایل به تکرار این مکرر وجود دارد که خود حجتی بر انباشت اندیشه در این حوزه است. کاری به این ندارم که این اندیشه اساسا چقدر عمق دارد و یا بیشتر لفاظی اهل مدرسه است و خدای نکرده در مواردی نیز روغن داغ دیگیست که اگر از آتش بیافتد، نان خیلیها آچر می شود. اما همه این اندیشهورزیها در حالی که چالشهای معماری امروز ما در سطوحی ملموستر شکلگرفته که بیشتر نیز نه متوجه راس اندیشه و حتی ثروت که متوجه نهاد قدرت است.
مشکل نهاد قدرت در سامان معماری کجاست؟
من فکر میکنم ظرفیت اقتصادی نهفته در امر معماری، منجر تمایل بدنه میانی حاکمیت به ایجاد حلقههای بسته پیرامون این امر به صورت تدریجی شد. تمایلی که خیلی زود کشور را از ظرفیتهای اندیشههای پرورشیافته نسلهای نوی انقلاب در این عرصه محروم کرد و تعاریف را نیز دیگرگون ساخت. معماری از محمل تجسم اندیشه و بستر تمدنسازی به بنگاه کسب درآمد و امر آن از کنشی عمیقا فرهنگی به یک سودای اقتصادی بدل شد. بدنه حاکمه با انتخاب روش عمران و رویههای دفترفنیوار برای پاسخ به نیازهای معمارانه جامعه، خلا شکلگیری جریان معماری انقلاب اسلامی و الگوبخشی به جامعه را دامن زد.
خلایی که لاجرم جامعه را به سمت حرکت موازی دیگر جهان معماری، یعنی معماری برآمده از نهاد سرمایهداری سوق داد. طبعا سرمایهداری در پیشبرد امر معماری به سوی غرب معرفتی و الگوگیری از بیرون مرزها و یا انتخاب روشهای مزورانه به جای عقلانیت معماری گرایش داشت و توان داخلی و ایدههای معمار مسلمان بومی انقلاب اسلامی را برنمیتافت و همین الگوها را نیز برای جامعه به عرضه گذاشت. سدهها بعد وقتی از معماری انقلاب اسلامی به خصوص از چلهی آن بگویند، خدا کند یک میلیون و هفتصد هزار مترمربع پروژه غیرمنطقی و غیرعقلایی و غیرمعمارانه «ایران مال» در غرب امالقرای اشباع جهان اسلام نماد آن نباشد
شگفتآور است!
وقتی با آن عظمتت کودکی را در آغوش میکشی و با آنها شوخی میکنی. تو یک جهان را بر پا ایستانیده بودی و حالا کنار بچهها نشستهای!؟
شبیه مفاهیمی هستی چونان عمیق و وسیع که هرکس انگار هر چه توصیف میکند فقط گوشهای را آشکار میکند.
اصلا کافیست هر کس از تو تنها یک تصویر دیده باشد تا آشوب شود؛ هر کس از یک تصویر تو بخواهد توصیفت کند جنگی بزرگ برپا میشود و در تعریف تو در گل مانند. هر تصویر تو به تنهایی یک داستان بلند است و تو چه طور این همه داستان متناقض را کنار هم ساختهای!؟
تو امام آنها بودی که در اوج پیری و عصمت، هنوز میفهمند!
تو برای ما جمع نقیضها بودی! جمع ناممکنها.تو بهانهای بودی که اگر نبود اصلا داستان اولیای خدا را افسانه و قصه می دیدیم اگر تو را نمیدیدیم! مثل خیلی ها که افسانه و قصه میبینند چون نخواستند تو را ببیند.
تو ما را راه بردی تا کوچههای مدینه تاریخ. تا دارالعماره کوفه. تا غربت چادرهای اردوگاه حسن؛ وقتی جام زهر نوشیدی.
.
تو آمدی که ما را آزاد کنی اما اسیر کردی.
.
بت من شکستی و خود شدهای بت من؛ بت من! تو چه بت شکنی
فکان لانت کبیرهم فکسرتهم بید قمن
پینوشت: سال هشتاد و نه در حرارت دانشجویی و گرفتاری مهر او این را دکلمه کردم؛ رکض الخیل شعر پرفراز و بیفرود احمد
محبی آشتیانی
بیانیه گام دوم که منتشر شد خدا را شکر خیلیها دوباره بهانه پیدا کردند فلسفه ببافند. از اساتید دانشگاه تا نمایندگان ابنالوقت مجلس شورا که دبیرخانه (!) هم برای بیانیه راه انداختند تا رئیس قوه که حکمت به خرج داده و وقت محترم یک جلسه دیگر از جلسات قوه را به اندیشهش در این باب اختصاص داده و درس خارجی رفته، تا ائمه جمعه و ت معظم که در نعت و کشف وجوه الهی صاحب بیانیه منبرها رفتهاند، تا مدیر مسخره سایپا که فرموده «بیانیه گام دوم انقلاب راهبرد ما در صنعت خودرو است!» با این مزخرفی که تولید میکند.
غافل از این که همه این فلسفهها هم که درست باشد، باز حرف، حجاب روی حجاب است که اصل بیانیه رهبری برای «عمل» است نه «حرف»! و اصلا نامش بیانیه «گام» دوم است که به وضوح به حرکت فرامیخواند و پرگویان، منبر و رسانه پر میکنند.
رهبری در بخشی از بیانه گام دوم انقلاب، آنجا که از فساد و عدالت میگوید، از ثروت و فساد مسئولان میگوید: « وسوسه مال و مقام و ریاست، حتی در علویترین حکومت تاریخ یعنی حکومت خود حضرت امیرالمومنین (ع) کسانی را لغزاند، پس خطر بروز این تهدید در جمهوری اسلامی هم که روزی مدیران و مسئولانش مسابقهی زهد انقلابی و ساده زیستیمیدادند، هرگز بعید نبوده و نیست؛ و این ایجاب میکند که دستگاهی کارآمد با نگاهی تیزبین و رفتاری قاطع در قوای سهگانه حضور دائم داشته باشد و به معنای واقعی با فساد مبارزه کند، به ویژه در درون دستگاههای حکومتی»
من از این بخش فقط این را میفهمم: یک دستگاه فراتر از سه قوه باید زود تاسیس شود که امرش و فهمش در عرصه رصد زندگی و رفتار مسئولان فراتر از هر دادگاه و قوهای باشد. یک دستگاه که به تعبیر رهبری از انسانهایی نورانی و جهادگر باشد و از هیچ کس و هیچ چیز جز خدای تعالی نترسند و کمر ببندند که ریشه فساد#مسئولین_فاسد و خانوادههای فاسد و فامیل فاسدشان را از انحراف دهه پنجم انقلاب بخشکانند.
چرا همه تفلسف میکنند؟ برای این نیست که ضرب اجرایی این فرمان را بگیرند؟ چون میدانند دامنشان را خواهد گرفت؟ چرا کسی این عملیات صریح را اجرایی نمیکند؟ برای این نیست که صاحبان نور و جهاد خارج از دایره تصمیم افتادهاند؟چرا ما با جدیت نمیخواهیم این را نکند عادت کردهایم؟
میتی کومون را یادتان هست؟#مامور_مخصوص_حاکم_بزرگ را؟ که دور کشور میگشت و متخلفین از حاکمیت را به خاک سیاه مینشاند؟ با داداش کایکو که قدرت بود و تسوکه که جوانمردی بود و سگارو که ذکاوت و.
نزدیک نیست فرمان رهبری به شکلگیری همین گروه؟
ما میتیکومون میخواهیم!
آواهای نخستین از اهمیت زیادی برخوردارند. این که نخستین هجاهای ما وقتی نوزاد هستیم چه طور و چرا تولید میشوند؟
محمد اولین هجایی که به زبان آورد «مم مم مم» بود. لبهایش را به هم نزدیک میکرد و صدا در میآورد. «مم مم مم». یک صوت درونگرای محافظهکار که انگار در خفقان و شکست یک تمایل برونگرا به دست آمده است و در زندانی کردن هجا در پشت دولب شکل میگیرد. محمد میآمد که بروز کند و ناگهان انگار تمامیتش را کنترل میکرد و خودش را مییافت : «م مم م مم»
بعدتر که خواست از خودش فرافکنی کند همزه را هم به عنوان هجایی برونگرا اضافه کرد. حالا میگفت «ام اام ام ام» . اولین بار که فهمیدم فرافکنی محبوبش از خودش، برای محبوبترینش هست و مادرش را با تمام وجود صدا میکند ذوق زده شدم. «ام ام اما ام اما» . محمد کلمه «ام» عربی را میگفت و مادرش را صدا میکرد. بعدتر با تکرار مکرر «ام ام» و رسیدن به «امامامااما». به «ماما» و بعدتر به «مامان» رسید. برای من رمز «م» و «ام» و «ماما» و «مامان» در تجربه محمد از جهان، در تجربهش از شناخت جهان و شناساکردن آن عینی و حل شد.
فاطمه اما با «مممم» شروع نکرد. فاطمه به هر دلیلی - که در ذهنم چندتایی دارم و صلاح و جای گفتن نیست - با هجای محافظهکار و درونگرای دیگری شروع کرد که دقیقا در درون جوفه شکل میگرفت. انگار که اصلا به آن حد از علاقه به بروز نمیرسید که بخواهد کنترلش کند و ظرف منیتش را جلو بگیرد تا سرریز نشود. فاطمه اصلا در غیب خودش به شناساکردن خودش میپرداخت. زبانش را به سقف دهانش میچسباند و صدا را در همان جوفه نگه میداشت و می گفت «ن ن نن ن» .صوتی درونگرا با درجه بالاتری از محافظهکاری.
فاطمه هم کمی بعد که خواست فرافکنی از خود را شروع کند، همزه را آورد. اما این بار همزه را نه پیش که پس از صدای محافظهکار نخستینش گذاشت. «نـَ نـَ نـَ نـَ » و حالا وقتی همان محبوب مهربان خانه ما را صدا میزد آشکارا «ننه» می گفت. و کمی بعد کم کم «نانی» و «ننی» .
محمد رمز رسیدن از «م» به «ام» و بعدتر به «ماما» و «مامان» را و فاطمه رمز رسیدن از «ن» به «نـَ» و بعدتر به «ننه» و «نانی» را برای ما آشکار کرد.
بیشتر که فکر کنی، ترکیبهای عجیبتر این هجاها نیز هیجانانگیز است. «م» و «ن»، «من» را میسازد، ماده اولیه ارجاع به خویشتن در تمام زبانهای ریشهای فینیقی و هندواروپایی و همزه هم در نشست کنار اینها ترکیبهای عجیبی میساخت. انا ، نا، ما ، من، ام، ان، نام، مان، و.
الم یک نطفه من منی یمنی
***
آواهای نخستین عجیب مهم هستند. آواهای نخستین ریشههای تمام فطرتند و رمزگانهای تمام معرفت بشر.
فهم این واقعیت به خصوص زمانی دقیقتر میشود که به اسمایی برگردی که در پس این نخستین آواها مینشینند. اسمای اللهی که قبل از هر مفهومی قابل دستیابند. یا منان.
از اساس بیلبورد یا به ترجمه این روزها دیوارنگاره یک مدیای از بالا به پایین است و کمتر به درد ارائه اثر هنری خصوصا از نوع مردمی و فرهنگی آن میخورد؛ خصوصا وقتی بنا بر ساختن باشد.
فریاد از بالا به پایین فریاد قدرت است بر سر مردم. قرائت قدرت است از فرهنگ، از اقتصاد، از هنر.
قدرت معمولا در جهان معاصر قدرت پول است؛ قدرت سرمایه! و احتمالا تنها در واحهای چون جمهوری اسلامی ایران در دل برهوت انسانیت مدرن، رقیبی چون حاکمیت و ایدئولوژی حاکمه برای این قدرت طبیعی پیدا میشود.
بحث نظری اگر بکنیم باید بگویم کاش و صد کاش که حاکمیت ارزشها نمیآمد با مدیایی این قدر بالا به پایین و سرسامآور با مردمش سخن بگوید.
اما وقتی قرار باشد روی زمین حرف بزنیم باید بگویم خدا را شکر که در مقابل مدیای بالا به پایین و قدرتمند سرمایه که روزانه صدها بار تعریف خودش را از عالم و آدم، از مذهب و عقل، از شهوت و میل و البته از مرد و از «زن» بر سر ما آوار میکند، فریاد بلند دیوارنگاره میدان ولیعصر (عج)، یعنی فریاد بلند قدرت حاکمه نظام توحید هم هست
که یادمان بیاورد:
این روز اصلا روز مادر بود. نه روز زن.
تابعیت حق میآورد و وظیفه!
وقتی اهل یک کشور هستی انتظار داری آن کشور تو را دریابد و کمک زندگیت باشد و در قبال آن هم خود را به خدمت اصول آن کشور وامیداری.
اما وقتی اهل دو کشور باشی مسأله یک جوری قابل مدیریت است.
میتوانی مثلا تمام انتطاراتت را به یک کشور ببری و تمام خدماتت را به دیگری!
میتوانی از یکی پول دربیاوری و در دیگری خرج کنی!
میتوانی در یکی زمین داشته باشی و در دیگری زمان بگذرانی.
در یکی هویتت را قاب کنی و به دیوار بزنی و در دیگری بیهویت و فرهنگی فقط به لذت بیشتر فکر کنی.
تازه وقتی از یکی به دیگری رفتی نق بزنی و وقتی برگشتی افسانه بگویی و اگر هم در یکی بدنهی مدیریتی خاضعی باشد، اصلا از آفیسری فلان دانشگاه دست دوم و سوم یکی بیایی و این جا یکشبه هیبت علمی دانشگاه مطرح این ور شویانگار دو تابعیتی تمام بچهزرنگیست!
اهل دو کشور بودن صورت رسمی و عمیق دوروییست و این در اخلاق خلاصه نمیشود. این عمیقأ به مسائل کشور و مصالح یک بوم ارتباط پیدا میکند.
دوتابعیتی یک مسأله امنیت ملیست که وقتی در سطح مدیران و نخبههای یک جامعه هم تسری پیدا کند اصلا قابل مماشات نیست. حالا متنفذین جامعه میتوانند دورویی سیستماتیکی داشته باشند که باقی از آن محرومند. این دو رویی که میتوانست یک حربهی جنگی پیچیده باشد حالا برای توسعهی شخصی هر کدام از اینها به کارگرفته میشود؛ توسعهای شخصی از جیب یک ملت که در بزنگاه هم هیچ پشت ملت نخواهند آمد.
و هیچ جای دنیا این قدر که ما هستیم احمق نیست؛ که بگذارد این طور با منافعش و با امنیت ملیش بازی شود.
وقتی میگوییم مسأله دو تابعیتی بودن مسأله مهم امنیت ملیست یعنی همین فاجعه اخیر.
حالا کانادا به خاطر شصت و اندی شهروند که در پرواز ناکام بویینگ داشته - و ایران خبر نداشته که شصت و اندی کانادایی هستند - ادعای ورود به تحقیقات پرونده میکند. پروندهای که به طور طبیعی و در کنار ناکامیهای اخیر دیگر بویینگ به ورشکستگی این غول بزرگ صنعتی ایالات متحده می انجامد اما حالا با بازیگری کانادا و خوش رقصی برای امریکا، تلاش میکنند تا با اتهام به ایران تمام این ورشکستگی را احیا کنند و حتی شعبدهبازانه سهام بویینگ را ارتقا هم بدهند.
این جاست که میبینی هموطن سابق تو حالا با انتخابی که کرده نه فقط زندگی شخصی خودش که زندگی ملت و کشور تو را هم به بازی گرفته بعد از تو انتظار دارند مثل بچههای مثبت، به همه تسلیت بگویی و همه را به یک چشم ببینی!
پ.ن۱: ظاهراً همه آدمهای جهان را با پنج واسطه میتوانی بهم برسانی. .نگذارید این که میدانید فلانی در پرواز خواهرزاده فلانی بوده چشمتان را از واقعیت در جریان - که سخت زجرآور و ظالمانه است - ببندد.
پ.ن۲: این قانون تک تابعیتی در کشورهای دیگری در جهان هم در حال اجراست. نمیدانم کشور ما چرا نباید این قانون را به شور بگذارد؟ برای یک بار این دندان لق دو تابعیتیها را بکنید و بگذارید کشور حقوق و وظایفش را در خودش حل کند.
پ.ن۳: و خاک چیزی عجیب است. آخر سر عروسی های به آنجا رفته برای عزا پیش ایران میآیند. میتوانید این یک حق خاص، یعنی تدفین در خاک ایران را به دوتابعیتیها بدهید؛ محض همدردی اما امکان خرید زمین، امکان انباشت نقدی، شناسنامه ایرانی و امکان مالکیت را بگیرید. بگذارید حق و تکلیف در تناسب با هم باشد.
خبر حادثه غمانگیز مسافربری اوکراینی در آسمان حوالی تهران دقیقا در صبح روشنی که اولین اقدام ایران در مقابل با نیروهای نظامی آمریکایی در منطقه میرفت رسانههای جهان را به هم بریزد در عین تلخی عمیقی که داشت، دستمایه رسانهها برای به حاشیه بردن اخبار جنگ نیز شد.
حادثه خیلی عظیم بود. هشتاد و اندی از فرزندان ایران در آتش یک خطای -هرچند پرتکرار در جهان اما هنوز غیرقابل پذیرش- سوختند و طبعا ملت ما را داغدار کردند.
اما این ضایعه همانقدر که برای ما ایرانیها سخت بود، برای کاناداییها هم سخت بود و جا دارد همین جا تسلیتم را به جاستین ترودوی خوشتیپ، نخست وزیر کانادا به خاطر ضایعه از دست دادن جمع بزرگی از شهروندان خدوم و پرانگیزهی کانادا اعلام کنم.
طبق اعلام وزیر خارجه اوکراین ۶۳ نفر از مسافرین این هواپیما تبعه کانادا بودند و این در مقابل اعلام رسمی ایران بر حضور ۱۴۷ نفر ایرانی و ۲ نفر کانادایی در این پرواز، معنا میدهد که ۶۱ نفر از این مسافرین دوتابعیتی بودهاند و ظاهراً طبق اعلام همان مراجع به جز اینها ۸۰ نفری هم در ارتباط با کانادا بودند.
یقینا این شهروندان خدوم با سرمایه گسترده ای که در اختیار کانادا گذاشتهاند، چه سرمایههای نقدی و چه دانش و توان و نقش مهمی در پیشرفت کانادا داشتهاند و یقینا دولت محترم کانادا پیگیر وضع آنها یا لااقل پیگیر مدیریت درست سرمایههای به جامانده از اتباع خود خواهد بود.
اتفاقا در خبرها هم آمده بود که حالا کانادا قصد دارد بر روند تحقیقات در مورد سقوط بوئینگ نظارت کند و خب این حق مسلم هر کشوریست که بر وضعیت شهروندانش و ثروتهای آنها نظارت کند!
و من مجدداً و عمیقأ به شهروندان ایرانی خودم تسلیت میگویم و کاری به شهروندان کانادا ندارم. من فقط میتوانم به نخست وزیر آنها آن هم خیلی رسمی و محض رعایت عرف دیپلماتیک، تسلیت بگویم؛ آن کسی که تقدیرش با اینها مشترک است.
پیس بی آپن هیم!
و خدا رحمت کند از دسترفتهگان ایرانی ما را و خدا صبر بدهد به خانوادههایشان.
امروز در کرمان مردم حادثه نیافریدهند؛ حماسه آفریدند. آن قدر گرد شمع سید شهیدان مقاومت گشتند که دست آخر پروانهوار به آتش زدند! این کم چیزیست؟!
اصلا این میان قصد ندارم خطاها و کمبودها را نادیده بگیرم. اما عظمت این عشق و شور مملو از شعور نمیگذارد که فعلا نگاهم را از بزرگیش بردارم و به ضعفها و خطاها معطوف شوم.
این ملتی که هنوز جنگی نشده و هنگامه بلایی نیامده و این طور عاشقانه و عمیق و این گونه سوخته دل و بال و پر باز چنان به آتش عشق شهیدش میزند که حالا داغشان دل همه را پر کرده است را از چه می ترسانند؟! از جنگ؟ از نبرد؟ از مرگ؟ مرگ بازیچهای بیش نیست پیش این ملت بزرگ
و دو صد شگفت از فعالان رسانه و خبر و شبکههای مجازی که چرا به این حماسه عظیم -هرچند دردآور- نمیپردازند؟! ملت چنان شاهد شهیدان شدهاند که حادثه آفریده و من و شما از ترس این که مبادا اصل حماسه سرداران شهیدمان مخدوش بشود از کنارش میگذریم!؟
ملت مانند جسم صدپاره و پراکندهی علمدار مقاومت، صدها ریختند و پراکنده شدند و این عجیب دیدنی و ستودنی و رشکبردنی و سخت پرداختنیست.
این سوختن و پراکنده شدن از معرفت شهیدیست که سوخته و پراکنده شده از معرفت رب اعلیست. این عجیب ستودن دارد. عجیب!
و این ستودن مانند حادثه شهادت حاج قاسم، درد و داغ توامان با افتخار است؛ حماسه است.
پیکر این بزرگواران را در اوج عظمت و شکوه تشییع کنید و چون شهید عزیزمان در برشان بگیرید. برای آنها روضههای فرحبخش شیعی بخوانید و بدانید به دوران جدیدی وارد شدهایم.
اینها ترجمان شهادت حاج قاسم بودند در قاعده یک ملت.
امشب جلسه مهمی در مورد گام پنجم اقدامات ایران در قبال برجام پاره پاره در حال برگزاری است.
این بهترین فرصت برای اولین موضع رسمی کشور در پس این شرارت عظیم است. این بهترین زمان برای خروج رسمی ایران از کلیه تعهدات برجامی و حتی انپیتیست. ما هماکنون در موضعی نیستیم که کسی جرات کند بیش از این پا روی دممان بگذارد.(۱)
ایران امروز شیر زخم خوردهایست که دوست و دشمن هرگز به این تصمیم نمیتوانند ایرادی بگیرند. امشب و فردا اصلا روز عزا نیست!
ما امروز در اوج وحدت داخلی نیز هستیم و همه به برکت خون سیدالشهدای مقاومت است.
این تصمیم همین امشب میتواند در پشت آن درهای بسته گرفته شود و فردا در غلغله عشاق شهید و شهادت در خیابانهای تهران، رسماً به تمام جهان مخابره شود.
این پیام خیلی خیلی صریح خواهد بود و جهان نیز خوب متوجهش میشود.
و تازه این ابتدای راهیست که تا قدس کشیده خواهد شد.
تیغ تشنهای که از نیام برآمده به درون بازنخواهد گشت و دستهای که به صبر سالهاست فشرده میشود حالا حالا در تکاپو و رقص خواهد بود.
بسم الله الرحمن الرحیم.
(۱) عراق را ببینید که چه راحت - فارغ از ضمانت اجرایی و چالشهای واقعی پیش روی عراق در این موضوع- امروز خروج این کثافات را از عراق تصویب کرد. این جرات و قدرت برآمده از خون شهید و نتیجه شرایط موجود است. ایران نیز کارش امروز راحت.تر از فردا برای این تصمیم است.
صحبت از انتقام سخت در بین مردم جدیست و دارد به مطالبهای عمومی بدل میشود. طبعا روشنفکرهای جامعه نیز به دنبال هدایت توده، از «میل به انتقام» میگویند و این که چقدر میتواند مخرب باشد! با دغدغه تلاش میکنند تا ایراندوستانه و ملیگرایانه به عاقبت ایران در پس شروع تقابل جدی با جهان بیاندیشند و به ما بفهمانند که «از زنده باد مرده باد بیرون بیایید و دقیقتر نگاه کنید، آن پرچم در باد نباید از اهتزاز بیفتد.» فارغ از این که پرچمی تا فقط سه رنگ باشد، حتما از اهتزار خواهد افتاد و چون نام الله معنایش بدهد هیچ وقت از اهتزار نمیآفتد و نیاز به تقلا و مویه ندارد.
آنها ما را میترسانند که «به قانون چشم در برابر چشم روی آورده و جواب ترور را با ترور دیگری» بدهیم. آنها تصور میکنند که پیشبینی معقولی از آینده منطقه دارند: ما وارد یک نبرد متقابل میشویم و بعد هم در دعوا که حلوا پخش نمیکنند! می زنیم و میخوریم. و این میان هزینه زدن و خوردنها برای ملت ما بیشتر خواهد بود. آنها برای ملتشان خیرخواهی میکنند و راستش را بخواهید من در معدودی نوشتهها صداقت هم دیدم و فکر میکنم در این برکت وحدت ملی به جای انگ و طعنه و دعوا بد نیست روی همین هم با هم حرف بزنیم.
وقتی من را از چشم در برابر چشم برحذر میداری، داری برای آرامش و ثبات خیرخواهی میکنی؛ یعنی این چیزی که در آن هستیم را آرامش میبینی یا لااقل آنچه در انتظار هست را چنان ناآرام میبینی که به همین بسنده میکنی! و اصلا مهم نیست که آرامش و ثبات واقعی جهان چگونه است و این سدهها که به هم خورده همه به نفع به همزنندگان آن!
چرا؟ چون میترسی کار بدتر بشود؟! یعنی اگر کسی دایره را به هم زد تا جایی که فریادش بلندست و جلوداری ندارد میگذاری تا زمین جدیدی تعریف کند و تو در این زمین جدید بازی میکنی؟ فکر نمیکنی خیلی خیلی داری «بشر» را ناامید میکنی و آینده را تاریک؟؟ فکر نمیکنی جهانی که تو دنبال آرامش آن هستی یک بیابان راکد و متعفن خواهد شد؟
اما ما در این منزل اخیر اصلا چشم در مقابل چشم را قبول نداریم. «العین به العین» مال قصاص است و ما داریم از «انتقام» حرف میزنیم! هرچند زیرساخت اخلاقی قصاص و انتقام دور از هم نیست و هر دو بر بازگرداندن چرخه بر ثبات اولیهاش تمرکز دارد.
ما امروز سینههای زخمی و قلبها مالامال از خشم داریم. نه که این حجم از خشم و زخم تنها مربوط به حادثه شهادت حاج قاسم سلیمانی باشد! این خشم انباشت و زخم عمیق چند سده است که جملهی آرامش و ثبات را به هم زده و حالا با این راکت وحشی ناگهان سر بازکرده است.
ما حالا به جای «العین بالعین»(۱) بلند می خوانیم «قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم» تا خدا به دست ما کفر را خوار کند و ما را یاری کند و دلهای زخمیمان را مرهم بگذارد و خشم دلمان را بنشاند و به ما و به جهان رو کند و دوباره به آرامش و ثبات برگردیم و همه از حکمت و علم اوست(۲). همانهایی که چون پیمان -ولو پیمانی زمینی و مقدماتی- را نقض کردند این چنین قرآن بر ایشان شوریده است. ایالات متحده حالا پیمانهای عدیدهای را نقض کرده است که طبلش در رسانههای جهان هم دارد صدا میکند. این آخری تنها حجت تمام کرد.
برخی دیگر هم با وجود پذیرش اصل انتقام آن را به یک حرکت بلندمدت فرهنگی تبدیل کردهاند و اصلا ملاحظه «صدور قوم مومنین» و یا «غیظ قلوب» را ندارند. مثلا «انتقام سخت ما این خواهد بود که رشد فرهنگی یا اقتصادی می کنیم و شیطان بزرگ را در چند دهه بعد به زانو درمیآوریم!» مثل کاری که ژاپنیها کردند! انگار نه انگار که جهان واقعیت دارد و حالا هندسهی تعاملات جهانی -حداقل در منطقه ما- به کل تغییر کرده است! در خیالات فانتزی و در جهان دیزنی به سر میبرند انگار.
ما داریم از انتقام سخت حرف میزنیم و این حتما هزینه دارد. هزینهای که به مراتب از هزینهای که طرفداران این نگرشها روی دست ما میگذارند، کمتر است. این انتقام سخت در یک جمله خلاصه میشود: رویارویی بیپرواتر نظامی و ی ایران با ایالات متحده؛ که طبعا هم برونداد نظامی دارد، هر فرهنگی و هم اقتصادی و ی. حداقل این انتقام در گام اول خروج کامل امریکا از عراق و تجربه ناامنی در جایجای جهان برای نظامیان امریکا است. در گام بعد حتما تغییر نظامات حاکمه ایالات متحده و ضربات اقتصادی مهلک به آن را نیز متصوریم. راست ش را بخواهید جمله اینها با توجه به وضعیت واقعی منطقه و شرکای راهبردی انقلاب اسلامی در جایجای جهان، خیلی دردسترس و عملیست و به زودی رخ خواهد داد انشاالله.
با خودمان تعارف هم نداشته باشیم. این انتقام سخت، برای رسیدن به آن ثبات مورد نظر، قطعا هزینههایی هم خواهد داشت که این بار حتما و یقینا بیشتر از ناحیه دشمن ما خواهد بود، و صدالبته ما فرزندان بدریم؛ ما را از زخم نترسانید.
در انتهای این پرسپکتیو، در بین خرابهها و دودها و آتشها، در میانها و آتشها، در میان پشتههای از کشتهها و انبوه صلیبها -که مسیح هم راضی نیست روی قبر مطهرش بگذارند- افقی آرام و جهانی روشن است.
پ.ن۱: راهبر اصلا در همین مواقع گوهرش به چشم میآید. بگذارید راهبر(ان) انقلاب این مسیر جدید را بگشایند. عجلههای رسانهای و احساسی جز حسرت نمیآورند.
پ.ن۲: ما تا به حال وعدهای از راهبر ندیدهایم جز آن که محقق شده است. پس بگذارید دلهایتان آرام و مطمئن بماند.
(۱) مائده؛ ۴۵
(۲) توبه؛ ۱۳ و ۱۴
حاج قاسم سلیمانی شهید شد.
و جز این نباید میشد. اصلا اولین روزی که لباس سربازی اسلام به تنی رفت، کفن گلگون هم زیرش دارد.
حاج قاسم سلیمانی شهید شد.
و چه تقدیر بابرکتیست شهادت. و چه سخت است انتهای داستان یک مجاهد را جز شهادت تصور کردن.
حاج قاسم سلیمانی شهید شد.
تا همین آخرین دقایق داشت میجنگید. عرق میریخت و بی هیچ حاشیه در راه اسلام و ندای جهانی انقلاب اسلامی مجاهدت میکرد. حاج قاسم! مبارکت باشد این گوارای گرم فرحناک ابدی این همنشینی بهترینها و همسایهگی انوار قدسی.
حاج قاسم سلیمانی شهید شد.
ما از شهادت بزرگترینهایمان جز خیر ندیدیم. ما را شماتت نکنید و برای ما مویه نکنید. ما امروز در قلههای عظمت خود هستیم.
حاج قاسم سلیمانی شهید شد.
کسی که تقوایش یگانهاش کرده بود. کسی که کسی جایش را نمیگیرد. زخمی عمیق بود فقدان او که جایش پر نخواهد شد. حالا باید برای غربت انقلاب و مقاومت، غربت رهبری و از همه دردناکتر غربت حضرت بقیهاللهالاعظم گریست. و کمر بست.
حاج قاسم سلیمانی شهید شد.
برکت شهادتش برای ما، غربتش برای امام - که به عزم و اراده و عرق و خون مجاهدان انشاءالله مرتفع خواهد شد- اما روسیاهیش و هزینههایش قطعا پای آمریکا خواهد بود.
هزینه سلیمانی یک رییس جمهور با یک ناو، یک پایگاه و حتی یک کشور نیست. خون سلیمانی اول منطقه و بعد عالم را خواهد گرفت.
حاج قاسم سلیمانی شهید شد.
فرمانده ارشد و رسمی کشور ایران که به دعوت رسمی عراق در آنجا فرماندهی میکرد. به طور رسمی و با دستور رسمی رئیس جمهور آمریکای م و در خاک عراق.
ایران حالا باید به صورت کاملا رسمی و کوبنده انتقام بگیرد. در واقع دشمن هم فقط همین صراحت در رفتار و قاطعیت را میفهمد و لاغیر. و این جدای از انتقامهای خرد و کلانیست که محبان جهانی سلیمانی در گوشه گوشهی منطقه و جهان از خرد و کلان ایالات متحده میگیرند.
بچه که بودیم؛ به ما فهمانده بودند که حیات یک لطف بزرگ است از جانب خداوند. برای همین همیشه تولد برای ما شگفت انگیز بود. در تولدها این تو بودی که باید با ذخیره عیدیها و سرمایههایت برای خانواده کیک میخریدی و شکر «بودن»ت را به جا میآوردی. خبری از جشن و مراسم و مهمان و . نبود. خانواده دور هم جمع بود و تو کیک میخریدی! البته خانوادههای ما هم جمعیت خودشان کافی بود برای یک دورهمی و کیک خوردن!
تازه تولد را نه به تاریخ تولدت که به تاریخ تولد بزرگی که نامت از او گرفته شده میگرفتند. مثلا اگر «علی» بودی، ۱۳ رجبها به پاس تولد امیرالمومنین و شکر بودنت به خانواده کیک میدادی و اگر «فاطمه» بودی کیک روز مادر پای تو بود! اگر هم نامی داشتی که در تقویم ایران جایی نداشت، سرگردان بودی و روزی از تقویم را به لطایفالحیلی برای خود میکردی؛ قطعا غیر از روز تولد شمسی خودت! مثلا مال من عید فطر بود. تا مدتها فکر میکردم، بشیر عیسی روز عید فطر به دنیا آمده است.
حسرت آن سالها عجیب و عمیق بود. هنوز در دنیا جا نیافتاده بودی و حالتی از خوف و غم و شادی و .و حتی غربت این وسط و هر ساله میآمد. یادم هست که آن روزها کسانی -محدود در اطراف ما- جشن تولد میگرفتند؛ نه به وسعت و شدت امروز اما در هر صورت همیشه برای ما و در ذهن ما نماد بیفرهنگی بود این تولد گرفتنها !
بعدها که بیشتر در دنیا جا افتادم راستش را بخواهید دلتنگ همان غربت هستم. یکی از بزرگترین نعمتهای کوچکیم را همین تولدهای وارونه می بینم. تولدهایی که تو باید شکر «بودن» میکردی؛ با حال دادن به دیگران!
اما حالا همه چیز انگار وارونه شده
جشن تولد میگیرند؛ حتی مذهبیها! احتمالا با حق به جانبی و سوال «مگه شادی چه عیبی داره!؟»
یادم هست تولد غمگینترین روز سال بود برای ما. واقعا هم روز سختیست. بدیل مرگ است انگار
پدر و مادرهای حالا شک دارم برای شکر! که بیشتر انگار واقعا برای شادی و خوشی تولد میگیرند. یعنی سعی میکنند روز تولد را برای بچه و برای خودشان شاد کنند. چرا؟ من این تلاش برای تزریق شادی به زندگیهایی که انگار شاد نیست یا نبوده است را سخت متوجه میشوم.
ما در آن روزها غرق شادی بودیم و تولد تلنگری بود که حواست هست روزی مثل امروز گرفتار این جا شدیها! دل نبند!
اما این روزها انگار غرق غمیم و تولد فرصت تنفس کوتاهیست. فرصتی برای فراموشی.
من این تولدها را دوست ندارم.
پ.ن۱: سختتر فهم تولد گرفتن برای بزرگترهاست. منظورم مثلا پاسداشت پدربزرگ فامیل نیست. منظورم تولد گرفتن پسرها و دخترهای بزرگ در جمع دوستان و خانواده است. تولد برای همسر گرفتن است. این یکی را واقعا و هیچ جوره متوجه نمیشوم. احتمالا مشکل از من است!
پ.ن۲: تا میتوانید برای یکدیگر هدیه بخرید و به هم لطف کنید.
ما در فضای هنر، در دانشگاه و حرفه و رسانه و. و در تنفس اینها با دو تعبیر روبهرو هستیم. «هنر» و طراحی.
هنر (Art) و طراحی (Design) آن قدر کنار هم میآیند و نام دانشگاهها و مراکز آموزشی و بنیادهای فرهنگی را شکل میدهند، که گاهی جدایی ناپذیر میشوند و احتمالا خیلیها هم این دو را یکی میگیرند. برخی هم اصلا معانی دیگری با گفتن این کلمات منظور میکنند. مثلا خیلیها هنر را یک «ذوق» میبینند و طراحی را «ترسیم چیزی از جهان واقع» میفهمند.
در واقع این کلمات به خصوص در زبان ما فارسی، آمیختهی معانی متعددی است و سخت میشود یک معنای خاص را برای هر کدام توضیح داد. و البته من میخواهم در این چند خط همین کار را بکنم. اول بگذارید لب کلام را بگویم:
هنر در زبان جهانی امروز یک تقلای آگاهانه -و عموما زیباشناسانه- برای پاسخ به یک دغدغه درونیست و
طراحی در زبان جهانی امروز یک تقلای آگاهانه - و عموما زیباشناسانه- برای پاسخ به یک صورت مساله بیرونیست.
حالا اینها یعنی چه و ما در نسبت با این دو داریم چه میکنیم؟ بگذارید کمی توضیح بدهم.
هنر در لغت ما یعنی ما فارسزبانها ، از «هونر» آمده؛ هو + نر = نیک مردِ!
و اطلاق به بخش بزرگی از فعالیتهای نیک بشری دارد. برای همین است که ما در فرهنگ خودمان از هنرِ خانهداری، هنر زندگی، هنر آشپزی و حتی هنر خوب دیدن یا هنر خوب شنیدن هم داریم. اینها از اساس با آن تعبیر جهانی هنر (Art) دو چیز متفاوت هستند؛ هرچند هر دو به یک میزان بر دغدغهی «درونی»، تاکید دارند.
از سویی آرت (Art) چه ریشه لاتینش Artus باشد چه پیشتر و از یونانی Artem گرفته شده باشد که از الهه آرتمیس مشتق شده و حتی چه ریشه هندواروپایی «آر» یا «آرتا» داشته باشد، در نقش یک اتصالدهنده و پیوندزننده میان عالم محسوس و ماوراست.
به این ترتیب هم Art و هم هنر، با تمرکز بر نهادی که درون میکاود و ارتباط برقرار میکند، نهادی که پالوده و نیک است و استعداد ارتباط با ماورای محسوس را دارد، در واقع برسوژه تمرکز دارند.
در مقابل طراحی یا دیزاین شاید از ریشه فارسی دیسیدن و دیساوری نیز باشد چه در معنای خودش و چه در ریشه احتمالیش تمرکز بر شکل دادن و صورت بخشیدن دارد. طراح کسیست که شکل میدهد و فنآورانه میتواند یک ایده را محقق کند. به این ترتیب Design و طراحی هر دو بر ابژه تمرکز دارند.
همین اختلاف اساسی «هنر» و «طراحی» توضیح میدهد که چرا هنر دستدر کار درون است و طراحی مشغول بیرون. هنر که از ناحیه سوژه تعریف میشود جز در امور درونی قابل تعریف نیست و طراحی از جهت این که که مشغول ابژه است، معطوف به صورت مسائل بیرونیست.
حالا ما با این مفاهیم چه میکنیم؟
ما دانشگاههای طراحی و هنر تاسیس میکنیم. دانش جویانی را از تجربیات فنّانانهی هنرستانی یا محاسباتی ریاضی و حفظی سایر گرایشها، گرد هم میآوریم و با مجموعهی آموزشهایی که جمله ادعای «هنر» دارند آنها را بمباران میکنیم. هیچ تزکیه و تقلای درونی هدفمندی در این فرآیند در کار نیست پس احتمالا خروجیهای این فرآیند باید «طراح» باشند نه هنرمند و اصلا نیازهایی که ما در جامعه برای پاسخگویی به سمت نهاد هنری میفرستیم اساسا نیازهای طراحانه است و نه هنرمندانه.
اما با این وجود به دلیل زیستبوم آکادمیک هنری کشور، دانشآموختهگان ما توهم «هنرمند بودن» دارند.
در واقع آنها طراحانی هستند که میبایست با ورود به جامعه و ارتباط عمیق درست با جامعه، پاسخگوی نیازهای طراحانه آن باشند، اما با گرفتن ژست هنرمندی، به کل از مفاهمه با جامعه باز میمانند و «هنری» میشوند!
این گروه هنری با بازگشت به خود و ایجاد کلونی کوچک هنرمندانهای که سعی میکند با تایید و ساپورت یکدیگر زندگی هنرمندانهای را برای همه اعضا ممکن کند، بیش از پیش از جامعه خودش قطع ارتباط میکند.
چنین زیست آموزشی اساسا به کار طراحی برای جامعه نمیآید و تنها نخبهپروری خودخواندهای را زمینهسازی میکند. بحران چنین منظر غلطی به هنر و طراحی، به خصوص وقتی خودش را خوب تر نشان میدهد که در بین رشتههایی از جهان هنر و طراحی که از اصل «طراحی هستند و نه هنر» مانند معماری، طراحی صنعتی و گرافیک، نیز چنین زیست ناسالمی گسترش پیدا میکند. ما حالا با طراحانی روبهرو هستیم که به سودای هنرمند بودن هیچ وقت برای جامعهشان طراحی نمیکنند. زنبورهای بیعسل.
بنزین گران شد.
وضعیت معاش امت متوسط و محروم بیش از پیش دچار ابهام و سردرگمی شد. خیابانهای تهران و بسیاری از شهرهای ایران مقارن با برف پائیزی و زیبای پایتخت با طعم اعتراض مسدود شد. اخبار متعدد تخریبها و آشوبها و . دل خیلی از دوستداران کشور و انقلاب را لرزاند. و البته هزینههای روانی اقدام ناگهانی دولت در شب میلاد نبی اکرم (ص) خیلی بیشتر از هزینههای تخریبها و اعتراضات بود. اینها اما باعث شد تا رویههای تصمیمگیری این روزهای کشور را جدیتر بگیریم و دلمان برای «جمهوریت» در حال زوالمان به تپش بیافتد.
در خبرها و گفتگوهای خبری مشخص شد که این تصمیم از اساس تصمیم دولت نیست بلکه تصمیم «شورای عالی هماهنگی اقتصادی قوای سهگانه» بوده است. شورایی که براساس یک صحبت نقل شده از رهبری و به تلقی سران قوا برای عملیاتی کردن راهبردهای اقتصادی کشور در دوران تحریم شکل گرفته است. یعنی آمده که مثلا کار جهادی کند و ضعف ساختار را جبران کند.
اما همه مشکلات ظاهرا در همین جاست و حالا با حرکت ناگهانی این شورای خودخوانده، سوال از چرایی وجود این شورا میتواند قوت بگیرد.
شورایی که هرچند ابتکار دولتیست که برخلاف فرمایش رهبری، امثال من نمیتوانند اصلا به آن خوشبین باشند، اما سه قوه را شریک در جرم کرده است.
ببینید «جمهوریت» ساده است:
- رئیس جمهور کشور شان ریاست اجرایی کشور را دارد.
- قوه مقننه با خرد جمعی برآمده از رای ملت که از دورترین نقاط کشور تا مرکز ایران نماینده در کنار هم دارد، وظیفه ریلگذاری و قانونگذاری دارد. یعنی رئیس جمهور «باید» به این خرد جمعی گردن بگذارد و چرخهی میان قانونگذار و مجری هیچگاه نباید خدشه شود.
- قوه قضائیه این وسط حاکم است. ناظر است و مراقب. و باید مواظبت کند تا این چرخه به تخلف نیافتد.
- و البته ما در ایران برای حل اشکالات اساسی جمهوریت صرف و نسبتی با اصول اسلام و حقانیت برای آن میفهمیم، آمدهایم و قطب راهبری تحت عنوان «ولایت فقیه» به آن افزودهایم و طبعا «جمهوری اسلامی» هستیم نه «جمهوری». که اینها همه قانون اساسی این کشور است و اگر کسی همینها را برنمیتابد در واقع نه جمهوریت ما را برتافته و نه اسلامیت ما را که روی سخن من با او نیست.
حالا آقایان چه کردهاند؟
جمعی از قوه مقننه به انتخاب رئیس قوه با جمعی از مجریه و قضائیه کنار هم مینیشنند و تمام این چرخه را دور میزنند و مصوباتشان عین قانون به اجرا درمیآید.
در این ساختار عجیب و غریبِ غیرمردمسالانه:
- رئیس مجلس که عملا در قانون تنها شان ریاست جلسات مجلس را دارد وگرنه یک نماینده مانند باقی نمایندگان است و رای ش هم یکی مانند بقیه، حالا یک نخبهی خودخوانده است که با اذنابش میآید و میتواند یکتنه قانون ببرد و از همه مجاری صحن علنی گرفته تا شورای نگهبان ردش کند و یک شبه ملت را به جان هم بیاندازد.
- رئیس جمهور حالا دیگر هم قانون میگذارد و هم اجرا میکند! چرخه به یک نقطه بدل شده است.
- رئیس قوه قضا هم دیگر شان نظارتی ش را از دست داده چون خود همپالهگی ارکان دیگر شده و چیزی که خودش امضا کرده را کجا میتواند نظارت و پاسداری کند!!! او که باید بیرون میایستاد تا همیشه ناظر و محق باشد حالا خودش را بازی دادهاند! (و متاسفانه ریاست قوه قضائیه فعلی امیدی را ناامید کرد و این بازی پیران فرتوت اما باهوش را خورد و در این معادله قرارگرفت. )
همه چیز به ظاهر قانونیست؛ اینها به زعم خودشان اجازه از رهبری گرفتهاند تا این شورا را برقرارکنند و حتی اگر این اجازه رسمی و قانونی، سوتفاهمی بود بعد از تایید غافلگیرانه رهبری بر تصمیم اخیر و اغتشاشافرین این شورا، حالا دیگر جرات نمیکند کسی که این اجازه را هم سوتفاهم قلمداد کند! رهبری هزینهی بزرگی پای این دولت و این ساختار کرد؛ هزینهای که هرچند عاشقان و محبان حضرت آیتالله العظمی ای (که سایه آرامشبخشش بر این کشور مستدام باد) از کنار آن ساده بگذرند اما هزینهی بزرگی برای مقام رهبریست و سخت میشود آن را فهمید و فهماند.
چیزی که این میان خدشه شده نظم ساختاری سه قوهایست که قانون اساسی آنها را مکمل هم میبیند و نیز خلاصه کردن هر قوه در افراد شاخص آن که این خطا به خصوص در برخورد با قوه مقننه خیلی به چشم میآید. این از اساس یعنی «رد جمهوریت» و تقلیل آن به «یک شورای بزرگان قوم» که هرچند به تایید یا اجازه یا مسامحه رهبری باشد دارد به تصور و تلقی اجازه یک رکن از «جمهوری اسلامی» رکن دیگر را میزند. این اصلا مسامحه ندارد. چه این که وقتی امتی بگذارند امامشان زیر بار تصمیم دیگران برود و بعد بنشینند و به تبعیت از امام یا راهبرشان دعوت به سکوت کنند، تا کربلا پیش خواهند رفت
چرخه قبلی ولو با نمایندگان تَکراری و در منظر عموم مردم و نیز چشم بینای شورای نگهبان حداقل اجازه تکتازی مستانه را از قوا میگیرد و نهال امید این روزها به ارکانی نظیر #قوه_قضائیه که داشتند دلگرممان می کردند هم این قدر زود به محاق نمیرود.
شخصا که شکلگیری این شورا را دامی میدانم که همه را شریک جرم این روزهای دولت میکند.
و نیز صداسف که تایید ضمنی رهبری بر تصمیم اجماعی سران قوا، مجلس را اخته کرد و صدای بچه حزباللهیها را برید و همه را به کنج خفقان فرستاد.
جوانمردان فریاد بزنید! چه بسا امامتان هم از شما همین فریادهای دلگرمکننده را میخواهد.
*تصویر از جلسه سران قوای اخیر که با حضور رئیس قوه قضائیه اخیر باشد نیافتم. هنوز دوست دارم این تصمیم در همان شورای قبلی گرفته میشد؛ جایی که حتی یک امید هم نبود که این طور نشود.
- میرزا! مثل همسایه روی در، «انی ارید اماناً یابن فاطمه» بزنیم! من میترسم!
+ بانو! نمیگویم نزنی؛ اما قبلش روی دریچه قلب نزده باشی چه سود؟!
- نمیفهمم میرزا!؟
+ قلبت امن نشود، جسمت را ایمن کنی؟
- خیالم از جسمم راحت میشود!
+ قلبت را پر کنند، دیگر ماندن را چه سود؟!
- میرزا! مثل همسایه روی در، «انی ارید اماناً یابن فاطمه» بزنیم! من میترسم!
+ بانو! نمیگویم نزنی؛ اما قبلش روی دریچه قلب نزده باشی چه سود؟!
- نمیفهمم میرزا!؟
+ قلبت امن نشود، جسمت را ایمن کنی؟
- خیالم از جسمم راحت میشود!
+ قلبت را پر کنند، دیگر ماندن را چه سود؟!
- بمانم شاید قلبم را امن کنم!
+ قلب است که جسم را بالا میکشد؛ جسم اگر کاری کند جز سنگینی نیست بانو!
- میگویی دست روی دست بگذاریم تا بمیریم!؟
+ بمیریم که خوب است؛ اما دست روی دست هرگز!
- میرزا!؟؟
+ نترس عزیزم! کان الله و لم یکم معه شی؛ و الان کماکان.
چیزی عوض نشده!
- من واقعا گیج شدهام!
+ گیجی ندارد. تقدیر محقق میشود، تو هم این میان «همان هستی که هستی»!
- یعنی قضا و قدر است که ما برویم؟
+ بله و نه
- پس که فرمود «از قضایش به قدرش پناه برم» دیگر چه معنایی دارد؟ پس بلاگردان چه معنایی دارد؟ پس تقلا نکنم و بنشینم!؟
این حق است میرزا؟
+ حق فقط اوست؛ و به دست او.
«قضا» از بالا میآید و «قدر» خیلی پیشتر از بالا آمده. در قدر اصرار نکن و قضا را از بالا دریاب!
- نفست از جای گرم است میرزا؟ فردا که همه گرفتیم این حرف را باز میزنی؟
+ نفسم از «قدر» است! اما به قدر وسع برای حفظ «قضا» میکوشم! فردا را چه باک؟
- دیدی خودت هم به «تغییر قضا» باور داری؟ حالا روی در نصب میکنی آن دعای «ارید اماناً.» را؟!
+ بانو باور دارم! به تغییر قضا نه از اسباب که از ارکان. باور دارم این نزول را میشود کنترل کرد؛ از سرچشمه نه در برکه. باور دارم
- چه کنم آخر!؟ چرا این قدر لقمه را میپیچانی!؟
+ لقمه وقتی میپیچد که راه راستش نرود!
قضا از بالا میآید؛ از عالم عقل و مثال. تا به ما در ملک میرسد. تو میخواهی «قضا» را پشت در خانه بگردانی؟! این لقمه پیچاندن نیست!؟
- مگر نگفتهاند این کارها بکنیم که قضا بگردانیم!؟ نعوذ بالله که اشتباه نگفتهاند!
+ نه نگفتهاند!
+ اشتباه نگفتهاند! اما نگفتهاند با کاغذ و نوشته بگردانی. حتی نگفتهاند با دارو و درمان بگردانی!
- وا؟! حتی اثر دارو را منکری؟!
+ نه بانو منکر نیستم. اما اثر در دارو نیست؛ اثر بر دارو مینشیند وقتی تو به «عقل» به دارو دست میبری!
قضا جایی دیگر در عالم عقل بسته میشود!
- آخر تکلیف ما چیست؟! حرز بر در بکوبیم یا نه؟ دارو بخوریم یا نه؟ پرهیز کنیم یا نه؟
+ همه را چون به عقل کردی، قضا بگردانی چون عقل کردی نه چون سبب در کار آمد! و هر چه از افسون و خیال کردی، قضات نجنبد؛ حتی اگر اسباب تمام کنی!
«قضا از بالا میآید و قدر خیلی پیش آمده است»
+ «قَدَر» آن است که بر تو نوشته شده، آنی دگرگون نخواهد شد؛ که از آنِ توست
«قضا» آن است که بسته به اکنونت بر تو میرود؛ تبدیلش ممکن است، اگر تو خود مبدل شوی.
پس بگرد تا به این بهانه خود را تبدیل کنی، که قضا این طور تبدیل میشود.
- اما میرزا!
+ جانم بانو؟
- این طور که میگویی یعنی اصلا اسباب را رها کنم و بچسبم به دعا؟! اگر باز هم دچار شدم چه؟ باورم سست نمیشود؟
+ بانو! اصلا چه بود؟ «لولا دعائکم»
اما دعا همانقدر که بر سجاده، در متن زندگیست؛ در پاس عقل، در پاس دل است. دعا تقلای ماهیست در آوارهگی میان تنگ؛ که هیچ آرام نگیرد!
- پس این همه اعمال و تقلاهای ما کجا میرود؟
+ بالا نمیرود! «.ولکن یناله التقوی منکم»! «تو» با عملت بالا میروی و قضا را از آن بالا پایین میآوری! عملی که «تو» را بدل نکند، قضا را تبدیل نخواهد کرد.
- پس عمل باید!
+ عملی باید که «خودت» را بسازد نه اطرافت را!
کرونا این روزها نفس همه را گرفته است! برخیها را روی تخت بیمارستان و برخی را تا گلوگاه ترس و در دل قرنطینههای خانهگی.
کرونا دارد با لایههای مختلف جامعه ما کنش میکند. مدارس و دانشگاهها و ادارات را به تعطیلی کشانده، دید و بازدید و دورهمیها را محدود کرده، حتی مناسک اجتماعی مقدس را کمرنگ کرده. خلاصه پیر و جوان، زن و مرد، مذهبی و غیرمذهبی، موافق و مخالف همه را به چالش کشانده است. بله کرونا ویروس است و در عین وحدانیت ناب، به وظیفه، این رنگها را نمیشناسد. حتی ایران و غیر ایران نمیشناسد که حالا ضدانقلاب از خودباخته و سودازده هم بتواند روی موج آن سوار بشود؛ هر قدر هم که تلاش کنند.
کرونا یک بحران جهانی شده و کمتر کشوری است که درگیرش نباشد؛ هرچند همه صادقانه مانند ایران ابعاد حادثه را فاش نکنند.
اما کرونا -که سازمانهای جهانی برای حذف بار فرهنگی خاص آن، نام علمی کووید۱۹ را به نام چینیش ترجیح دادهاند- واقعا این طور که داریم عرصه را به آن میبازیم خطرناک است؟
کرونا یک کنشی با «خودی» ما در واحد «فرد» دارد و یک کنشی با «خودی» ما در واحد «جمع»!
او دقیقا میداند با فرد و جمع ما چه کند! اما ما هم متوجه هستیم که در این دو واحد چه باید بکنیم؟ من فکر میکنم این میان خلط این دو عرصه دارد کار دست ما میدهد:
کرونا و «فرد» ما
کرونا اصلا ویروس خطرناکی نیست! مخصوصا اگر در مقایسه با ویروسهای خطرناک این سالهای اخیر بسنجیمش -که جمله هم از همین بستری آمدهاند که حرام خدا را حلال کرده و به خوردن کثافات روی آورده. بگذریم.-
کرونا خصوصا در آنها که زمینه بیماری مرتبطی ندارند ویروس خطرناکی نیست؛ رکورد جهانیش از مرگ و میر زیر ۵درصدی حکایت دارد و در ایران خودمان هم با وجود این که هنوز آمار تکمیل نشده و با رشد مبتلاها کمکم دقیق میشود، بین آنها که زمینه بیماری دیگری نداشتهاند، چیزی کمتر ۱ درصد است.
این احتمال مرگ را تقریبا باید بین اکثر فعالیتهای بشری جستجو کرد! این احتمال مرگ از آمار مرگ و میر جادهای، تصادفات شهری و تجربههای عمومی ما در زندگی چندان متفاوت نیست.
القصه که کرونا یک سرماخوردگی مرسوم است و هیچ جای ترس ویژهای ندارد. هرچند اگر روزی شنیدید نگارنده این خطوط به سرماخوردگی ساده در جوانی از دنیا رفته است شلوغش نکنید. این واقعا امری محتمل در جهان دیروز و امروز و فرداست.
هیچ ماسک زدنی برای کسی که دچار نشده یا عوارضی ندارد، تجویز نمیشود چه برسد به این که احتکار کنی و چند ده تا بخری و برای نجات خودت به کسی رحم نکنی.
هیچ شستشوی ویژهای برای کسی که تمیزی را متوجه است نیز معنا ندارد، چه برسد که با اسراف وسیع آب و شوینده و وسواس فکری و عملی، کلا زندگی را معطوف به تقلای موهوم حیات کنی! یک ترس عمیق بیدلیل را همراه خودت کنی و زندگی ارزشمند و نایاب را به هدر بگذرانی!
هیچ خرید مایحتاج ویژه ای نیاز نیست چه برسد به این که به ارباب دلال بازار فرصت بدهی جلوی قیمت برخی کالاها یک صفری اضافه کنند!
هیچ قرنطینه بیدلیلی برای «حفظ جان» نیاز نیست.
هیچ بعد زندگی فردی نباید عوض بشود!
اما با این دست فرمان زندگی فردی دارد به یک مسابقهی زرنگی برای زنده ماندن تبدیل میشود! برخی دوستان نزدیکم که اتفاقا ادعا کم ندارند را این روزها در اوج ترس و خودخواهی میبینم و این خیلی اسفناک است.
این طور پیش برویم، با فردی جدید در جامعه روبه رو میشویم که لایههای عمیقی از وجودش را دارد بیرون میریزد. لایههای «خود»خواهانهای نه در اوج عزت و عظمت که در حضیض ترس و بیچارهگی.
کرونا و «جمع» ما
اما کرونا شیوع متفاوتی دارد! ویروس خطرناکی نیست اما ویروس بازیگوش و فعالیست که خیلی زود منتشر میشود. اینجا آن یکی دو درصد محتمل را ضرب در شدت واگیرش که بکنید و فرض کنید آن قدر میرود تا همان قشر زمینهدار را یک به یک پیدا کند، حالا کمی از بعد جمعی احساس بحران میکنید. حالا دیگر نمیشود جمع بیخیالی بود.
حالا رکود فعالیتهای جمعی را عقلانی میبینید. حالا اگر کمی مشکوک باشید یا احساس سرماخوردگی بکنید، نه از ترس مرگ خودتان، که از ترس این که نکند عامل شیوعی باشید که تا زمینهدارهای اطرافتان برود، خود را مم به رعایت بهداشت دوچندان میکنید. اگر عوارضی دارید ماسک میزنید. از جمعها دوری میکنید و .
حالا همه این مراقبتها ارزشمند میشود. این که مناسکی -به ناچار و از سر خیرخواهی عمومی- برای چندروزی کمرمق یا حتی تعطیل بشود کاملا منطقی و حتی وظیفه میشود. این که مصافحه اسلامی با تمام ارزش و نورانیتش را با حسرت کنار بگذاری یک ایثار میشود. این که به بازار و جامعه توجه کنی و به فکر دیگران باشی و خودت را نبینی و دعای سلامتیت را به وسعت یک کشور و حتی بزرگتر به وسعت یک امت پهن کنی همه و همه یک لایهی جدیدِ در حال ظهور است.
این شروع یک رفتارجمعی متفاوت است. یک رفتار جمعی مبتنی بر از«خود»گذشتهگی.
«خودی» جمع و فرد ما
ما داریم با تبلیغات وسیع و به بهانهی درست بُعد جمعی حادثه، ابعاد فردیمان را خراب میکنیم! رسانههای دشمن این ملت مدام به جای آن که بر ابعاد جمعی دوستداشتنی کرونا تمرکز کنند، بر ترس یک یک افراد ما تمرکز میکنند. بر این تمرکز میکنند که خودت را نجات بده! حال خودت را دریاب! آنها دشمنند اما در پژواک صدای آنها در بین خودمان چه میکنیم؟
ما داریم آدمهایی وسواس میسازیم. آدمهایی جان دوست! آدمهایی ترسو و آدمهایی بیرحم. برعکس بعد جمعی که تمامش می شود ایثار و احترام.
اگر نباشد این روزها تصویر این پرستارها و دکترهایی که مثل رزمندههای جهاد دارند در مرز این دو بعد تقلایی از خودگذشته میکنند، اصلا بُعد فردی نامیمونی که در حال پیشرویست این بُعد اجتماعی شورانگیز را به طور کامل میپوشاند.
خدا این فرصتهای جهاد و ایثار را از ما نگیرد.
خدا به «ازخودگذشتهها»، قدرت شفاعت و هدایتِ «درخودماندهها» را بدهد.
خدا ما را از «خود» خالی کند.
پ.ن: رسانههای جهانی بر این که ایران یکی از کانونهای شیوع هم هست تمرکز میکنند. ایران را مبدا حرکت ویروس به ۱۱ کشور معرفی کردهاند و در تلاشند تا قرنطینه بینالمللی ایران را تضمین کنند. این روزها به هر صورت میگذرد و به امید خدا رو سیاهیش برای رسانههای فارسیزبان دشمن ملت میماند. ما اما امید داریم. بسیار بیش از همیشه
پ.ن۲: این یادداشت نمیخواست ابعاد واقعی این بحران را نادیده بگیرد. در صدد بود تا نگذارد این بحران گذرا، بحرانی عمیقتر برای ما بسازد.
کودکان غزه شعر مشهور «موطنی» را به سرود میخوانند. سرود «موطنی» مدتی سرود ملی فلسطین و چند سالی نیز پس از سقوط صدام سرود ملی عراق بود.
این کودکان در این تقریر خاص، فوقالعاده پر احساس این ترانه را میخوانند. یک جور صدا که انگار از پس چندین قرن تاریخ دارد به گوش میرسد.
برای انها که عربی کمتر متوجه میشوند، پیگیری متن ترانه هم خالی از لطف نیست.
امروز خیلی زود تمام میشود. هیچ روزی نمیماند؛ اما از هر روز یک چیزهایی در زندگی ما تهنشین میشود. آن چیزی که از این انتخابات تهنشین میشود بهنظرم مهمتر از نتیجه انتخابات است.
یک تلقی عجیبی در این انتخابات بود که با وجود آن که اصلا قابل دفاع نیست، اما ریشه در ساخت فرهنگی و اجتماعی ما دارد.
ما کلا پیروزی یا شکست ی را نه پیروزی و شکست واقعی خودمان، آرمانمان یا فکر و اندیشهمان که نوعی پیروزی یا شکست آبروی ی میدانیم.
حتی در زندگی فردی هم خیلیها صورت با سیلی سرخ میکنند ولی نمیگذارند واقعیت چالشهای اقتصادیشان را بقیه ببینند که البته به آن عزت نفس میگوییم و به حق از آن دفاع هم میکنیم. در نوع غیرقابل دفاعش با پدیدههایی مواجه هستیم که در عین معطل ماندن خیلی واجبها، برای یک مهمانی یا کور کردن چشم یک رقیب خانوادگی حاضرند هزینههای گستردهای در امور غیرمهم و بدون اولویت داشته باشند
اینها یک ساخت اجتماعیست که «تلقی از واقعیت» را بر «واقعیت» ترجیح میدهد و برای آن سهم مهمتری در محاسبات خود درنظر میگیرد. به نظرم تاثیر «عصر رسانه» هم هست. در کنش ناصواب رسانه با واقعیت «تلقی از واقع» بر «واقع» پیروز میشود و شاید بی دلیل نیست که ما امروز در ارزشگذاریها بر این تلقی بیش از خود واقعیت داریم حساب میکنیم.
مشکل جاییست که واقعیت در زیر سطح تلقیها، در حال پیشرویست؛ روزی که بر سطح تلقی فوران کند، یک جور بیداری دیرهنگام در پی خواهد داشت. روزی که تصور پیروزی داری اما در لایههای عمیق واقعیتِ در جریان، به شدت شکست خوردهای و خبر نداری
اصولگراها این بار به تبع از اصلاحطلبها و در همان چاه ویل و وهمی که آنها افتادند، افتادند. تصور کردند که بازی انتخاب مجلس شورای یک کشور، یک بازی بچهگانه دبیرستانیست که اگر لیست کاملت را درآوردی پیروزی و اگر خدای نکرده خدای نکرده یکی از آن اذناب مقابل وارد لیست شد، سلم فی الاسلام سلمه.
با این دست فرمان و به این بهانه بچهگانه، امکان دیدهشدن فرصتهای الترناتیو را هم محدود کردند. تا جایی که با تایید سلبریتیهای فکری و معرفتی و ذینفوذان ی، ناگهان هر بزرگواری که میتوانست در دایره انتخاب باشد، تنها به دلیل بیرون ماندن از «لیست»، مورد بیتوجهی قرارگرفت و در موارد حاد این مرض، حتی مورد تعرض جریان خانسالار اصولگرا واقع شد.
با این دست فرمان و به بهانهی حضور در لیست، تعداد زیادی گزینهی دربسته به امت حزباللهی تحمیل شد که خدا عواقب احتمالی و طبیعیش را به خیر بگذراند.
اصلاح طلبی و اصولگرایی واقعی در کشور هنوز هم خریدار دارد و هنوز هم مردان و ن صالحی در هر دوی این ایدههای مستقر در حال تلاش برای عزت و عظمت کشورند. اما کشور در پس چهل و اندی سال نیاز به نو شدن هم دارد. با همین دست فرمان فرصت نو شدن هم به تاریخ در آینده موکول شد.
و با همین دست فرمان دوباره دوقطبی اصلاحطلب-اصولگرا را پروراندند و دوباره یاد ما رفت که کدام اصول و کدام اصلاح!؟ جز فساد از «جریان مدعی اصلاحطلب» این سالها سر زده است؟ جز معامله و سوداگری از «جریان مدعی اصولگرایی» سراغ دارید!؟
اصولگراها و اصلاحطلبها هر دو در ساخت انقلاب و امروز کشور موثرند. منتسبین هر دو نیکیها و بدیهایی دارند. اصلاح طلبی در ایران همانقدر که فساد فرهنگی و اخلاقی و بیغیرتی ملی در خودش دارد، آگاهی به شرایط زمانه، آزادی و دنیای جدید را بیش از اصولگرایی اهمیت میدهد. اصولگرایی همانقدر که قبیلهگرا و دلال است، برای ارزشهای بومی و استقلالی بیشتر انگیزه دارد.
اصولگرایی و اصلاحطلبی در کنار چند ایده و تفکر و جریان دیگر، ساخت ی ایران هستند و به طور طبیعی و در لایه واقعیت در جریان، هر کدام طرفدارانی در بین توده مردم دارند.
این انتخابات که تمام شد! نتیجه هم هر چه باشد خیر است.
اما من خطر واقعی برای یک کشور متکثر و بزرگ مانند ایران را وقتی نمیبینم که لیست مورد ادعا و اعتماد آقایان، خدشه شود و چند یا چندین صندلی را واگذار کند. خطر واقعی وقتیست که اتفاقا یک لیست تمام کرسیهای یک شهر و از همه بدتر پایتخت را پر کند. خطر واقعی: مجلس دهم بود که تلقی واقعیت با یک «تَکرار» واقعیت را ماسک کرد. خطر همین امروز است اگر دوباره «یک لیست» مجلس را قبضه کند.
این وقتها باید مطمئن باشید در گندهگویی و بازی رسانه و پرداخت به توهمات و تلقیها پیروز شدهاید و دقیقا به همان میزان در عرصه واقعیت باختهاید!
در بافت متکثر امروز ایران، در همین تهران عجیب و غریب و درندشت، اگر لیستتان به طور کامل از صندوق بیرون آمد شک نکنید در لایه واقعیت در حال باختنِ تمام هستید. در حال «پذیرش سهم» خود از خطاهای «راکدترین دولت تاریخ جمهوری اسلامی ایران» هستید. در حال ایجاد حیاط خلوتهای جدید، رکودهای جدید و چالشهای جدید هستید.
از صمیم قلب دوست دارم مجلسی متکثر اما «در تراز» ببینم.
مجلس متکثر که افرادش، شاخص باشند و صاحب ایده و حرف و جایگاه اجتماعی واقعی و غیرت ملی باشند، -اصولگرا و اصلاحطلب و عدالتخواه و بهاری و کارگزارانی و.- شرف دارد به مجلسی که لیستی «مادون تراز» آن را پر کند
پ.ن: متاسفانه تقریبا با ناامیدی این را نوشتهام. اگر آن طور که آقایان و بزرگان و خطبا و موثرین و پدرخواندهها تقلا کردند، شده باشد، در بهترین حالت، مجلس یازدهم یک «مجلس دهم چفیه به دوش» تجربه خواهد بود.
انتخابات مجلس یازدهم پیچیدگیهای خاصی پیدا کرده است؛ پیچیدگیهایی که. البته جدید نیستند و تقریبا چهار دوره اخیر مجلس و ریاست جمهوری را نیز با همین پیچیدگیها سپری کردهایم اما عجیبند که نه در بین صاحبنفوذان و اصطلاحا نخبهها و نه در بین مردم ظاهراً هنوز این تجربه به قدر لازم تهنشین نشده است تا از این درس بگیرند. حافظه ی ما به شدت کوتاه و کمعمق شده است و به شخصه این رسانهی جدید یعنی همین بستر مجازی ارایه پرفشار محتوا را یکی از مسببان جدی این کم شدن حافظهها میدانم که . بگذریم.
ما تجربه گستردهای از بازی قدرت و ت پیدا کردهایم. تقریبا برای همه قطعی شده است که دو جریان قدرت ی کشور آن طور که خیلی دوست دارند دیده شوند، دو جریان واقعا مستقل نیستند؛ البته که هر کدام محاسن و رذائل خودش را دارد و بسته به روحیات افراد، به چشم برخی محاسن گروهی و به چشم دیگرانی رذائل گروهی میاید، اما در کلان در بسیاری از بیکفایتیها و کمبودها و تقصیرها و . این دو جریان یعنی در واقعیت منصبداران ی این چند دهه به یک اندازه مقصرند و حالا مثل همیشه در بزنگاه جلب نظر مردم، بزرگترین دستآویز برای پاک کردن -ولو موقت- حافظه ملت و اخذ رای، لولو ساختن از طرف مقابل و ترساندن از چاه است. همین چند وقت پیش بود که مرد نادان خوشلباسی به تهدیدِ «دیوار کشیدن در پیادهروها» رقیبی را از میدان به در کرد. والعزه لله جمیعا
حالا اصولگراها با خیال این که به دلیل فضاحت سنگین طرف مقابل در شش سال اخیر، رایشان تضمین است، با قبیلهگرایی بیسابقه و بدون هیچ برنامه اجرایی و عملی پا به همین کارزار گذاشتهاند؛ و در آخرین حرکت نیز با تلاش مخلوط مخلصانه و سوداگرایانهی جمعی، به نوعی وحدت سهمیهای و لیست مشترک دست پیدا کردهاند. خب این لیستها در هندسهی انتخابات مجلس ما، و به طور کلی در انتخاباتهای دموکراتیک نقش دارند؛ از تجربه صد درصدی مجلس دهم تا تجربههای چند ده درصدی. پس به هر صورت این لیستها کار خواهند کرد. هرچند همین الان هم مشخص است که این خیز دوستان جز به شکلگیری مجلسی ضعیف نمیانجامد که تنها هنرش مشارکت در فلاکت دولت و از دست رفتن آبروی مانده برای مخالفان دولت است؛ درست مثل مجلس اصولگرا و مفتضحانه نهم! امری که دولت آینده را هم از تضمین تحقق یک دولت انقلابی به یک بازی پیچیده ی در میان دو جریان غالب میکشاند خدا این را به خیر بگذراند!
سوال این جاست که نقش ما، حق ما و تکلیف ما چیست؟ آیا ما موظفیم با ترسیدن از لولوی مقابل شانا، تمامقد پشت این لیست بیاییم!؟ یعنی مثلاً اگر مجلس دست اصلاحات بیافتد انقلاب به خطر میافتد و اگر دست یاران قالیباف باشد، انقلاب میماند؟
من که فکر میکنم دو گروه به یک اندازه انقلاب را خدشه میکنند و هر دو هم به اندازهای نزدیک به هم و از طرقی گوناگون برای انقلاب سودمند هستند. و واقعیت این که کاش آن زمان بلوغی رسیده بود که میشد لیست اصولگراها را توی صورت قالیباف و لیست اصلاحات را تو صورت انصاری کوبید! بس که فرایند پیش و پس پرده این تبازها متعفن است. اما حیف که این زمان نیست. و باید فعلا پذیرفت که برای بازیگران جدید و امید این عرصه هنوز دوران تمرین و مشق است.
ما نه وظیفهی تبعیت از ائتلاف سهمخواهانه اقایان را داریم و نه حق جستجو و انتخابمان این میان محدود میشود. در هر صورت هر کس به قدر برگ رای خودش فردا پاسخگوست.
چه میشود کرد؟ در هر صورت این لیستها یک جور م است و خب برای برخی حتی حجت. برای کسی که حجت نیست، حذف یکی تا سیتایش هم هیچ اشکالی ندارد. و برای کسی که در مقابلش حجت دارد، حذف یک تا سیتایش وظیفه
من به شخصه محض همین اشتراکگذاریها و م چند نتیجه شخصی گرفتهام:
از لیست وحدت به جهاندیدههایی که لازمه مجلس میدانم رای میدهم و برعکس خیلیها به جوانهای این لیست خیلی کم امید دارم. جهاندیدههایی مثل «مرتضی آقاتهرانی»، «سیدمصطفی میرسلیم»، «سید محمود نبویان»، «الیاس نادران» و «عبدالحسین روحالامینی» و.
به «محمدباقر قالیباف» رای نمیدهم؛ او جهانبینی درست و درمان ندارد، در هنگامه جو جهادی شاید بهترین میدان نبرد باشد اما پشتوانه محکم نیست. برگهای پهن و گاهی سبز و گاهی دوستداشتنی و گاهی پرتیغ دارد، اما ریشه ندارد. رای ندادنم تنها به دلیل این مشکل نیست که این مشترک خیلیهای دیگر نیز در فضای ی کشور است. حواشی فساد شهرداری که سوشهرتی جدیست در کنار بازی زشت این روزها در جریان ائتلاف مرا مطمئنتر میکند که به او رأی ندهم.
به لیست شانا در حد یک م نگاه میکنم اما به کمتر از پنجاه درصدش رای میدهم. به برخیشان هم به خصوص جوانترهاشان نگاه خوبی ندارم و توصیه هم میکنم رای ندهید. برخی را هم به قدری میشناسم که مطمئن باشم رای ندهم و ندهید؛ مثلا به «محسن دهنوی» رای ندهید؛ این حرف دو دهه بعد قابل درک است!
به «محمدصادق شهبازی» با حال خوش رای میدهم. به «علی جعفری» و «علی خضریان» به توصیه و مشاوره برخی از دوستان آگاهم رای میدهم. در حال مشاوره هم هستم و فکر کنم ۱۰ نفری از بین این مشاورهها نهایی شوند.
به دوستانی مثل «وحید اشتری» و عمدهای از لیست عدالتخواه رای نمیدهم؛ دوستشان دارم اما فکر میکنم یک یا دو دوره با بلوغ ی کافی برای ورود به مجلس فاصله دارند.
به یامینپورِ قبل از لیست وحدت قطعا رای میدادم. به «وحید یامینپور» با موضعگیری آخرش در کمال ناباوری و ناراحتی رای نمیدهم. یامینپور باید آن قدر بلوغ میداشت که وارد بازی شانا نشود؛ به خصوص وقتی بازیش ندادند، اما دل داشت بازی کند و این «دل داشت» را من از وظیفهشناسی نفهمیدم و وقتی آخرش هم بدعهدی ت را - که بدیهی و قطعی بود و سادهدل و سادهاندیش بود امیدوار به آن- دید، برنتافت و زیر حرف قطعی و قول رسمیش زد این یک نشان روشن و قطعی از عدم بلوغ ی کسیست که عمیقأ دوستش دارم. به او رأی نمیدهم و دعا میکنم وارد این مجلس نشود شاید خلوت بعد از اتمام این شلوغیها و و فرصت چهار یا حتی هشت ساله رشد از او آنی بسازد که بشود به او اتکا کرد
در مورد «حمید رسایی» و «محمدصادق کوشکی» هم نه به دلیل این که بشناسمشان که رد یا تایید کنم اما به این دلیل که «نمایندهی من» نیستند رای نمیدهم.
ورود برخی از چهرههای اصلاحات به مجلس را هم اصلا لولو نمیدانم و استقبال هم میکنم لازمه مجلس یک کشور با افکار متکثر یک مجلس متکثر است؛ تا روزی که ظرفیت و بلوغ گفتگو ایجاد و تکمیل شود. انشاءالله
قطعا مثل خیلی از شما هم به «عزتالله اکبری تالارپشتی»، که از لپلپ شانا درآمده رای نخواهم داد! :-)
مجلس باید جوان باشد یا پیر؟ میتوانی بگویی پیرها چه گلی به سر ما زدهاند که حالا دوباره این دوگانه را مطرح میکنی؟! اما مگر از کار جوانها چقدر مطمئنی که حالا میخواهی تصمیمگیری انقلاب را به دستشان بسپاری؟! یعنی دو طرف این معادله به اندازهی مشخصی نامعینی دارد و بد نیست بیشتر در مورد این فکر کنیم.
جوان در خودش نیرویی دارد که تغییرات را سادهتر میکند. جوان آینده دارد. جوان میراثدار فردای این کشور است. برای همین هرچه پیرترها مصلحتاندیشی میکنند، جوانترها بیکله و بیپروا حرکت میکنند؛ میروند تا آینده را بسازنداین شورانگیز نیست؟! فریبا نیست؟ آدم را سر کیف نمیآورد؟ به خصوص که حالا چهار دهه است که جوانهایی پیر شدند و عرصه جولان به جوانترهای بعد از خودشان ندادند و حالا به قاعده یک سهمخواهی طبیعی تمدنی فرصت جوانترهایی دیگرست!
اما اینها همه تصویری در خلا است و با واقعیت میدان فرق دارد. حداقل آنطور که بشود به این اعتماد کرد تطبیق ندارد.
مجلس شورای اسلامی کجاست و قرار است چه کند؟ و حتی روی زمین دارد چه میکند؟ مجلس باید محل رایزنی در مورد کلان و خرد کشور و تصمیمسازی باشد و قرار نیست اجرای امور را بهدست بگیرد. همین امروز هم با تمام افتضاحات بیّن متن و حاشیهاش یک بنگاه لابی بزرگ است و نه یک اتاق عملیات اجرایی! گفتهاند که م از جوان بگیر و تصمیم را به پیر بسپار! پیر میداند که در هنگامه تصمیم نباید از خود بیخود بشود؛ نباید بیجهت شورانگیز و شیدا شود؛ نباید عنان از کف بدهد؛ پیر میداند صحن مجلس شورا صحنه راهپیمایی و تظاهرات نیست؛ پیر مصلحتاندیشی میکند! و جوان جرات کار دارد. جوان میتواند تصمیم را به سرمنزل مقصود برساند. جوان بیپروا از خودش و منافعش میزند تا وظیفه را به نتیجه ملحق کند. جوان را کار باید و پیر را رای!
حالا مجلس جای جوانهاست یا پیرها!؟
بازیهای ی معاصر ما چه هندسهای دارند؟! حزبها و گروههای ما چه طور تصمیم میگیرند؟ لیستهای ما چه طور بسته میشود؟ جوانهایی که از دل بازیهای ی این سالهای کشور بالا آمدهاند و به لیست رسیدهاند دقیقا چهطور جوانهایی بودهاند؟ با هندسهای که من از بازیهای ی حزبهای ناقصالخلقهمان میفهمم، بعضی از این جوانها عمدتا «از خودمان بودهاند» یا «پا دادهاند» و «در قاعده بازی کردهاند» تا در این سطح از اقبال نخبهگانی پیران قرارگرفتهاند. یعنی یا پسر و فک و فامیل و نهایت «ژن خوب»ند یا اصلا این طور که به جوان رشک میبریم «جوان نیستند». از جوانی «خامی» را دارند و از پیری «قواعد بازی» را. اما از ارزشهای جوانی و شور رشکبرانگیزی که در موردش حرف میزنیم، خالی هستند. اینها جوانهایی زود پیر شده دنیاندیدهای هستند که از پیرهای دنیادیده برای این کشور کمتر کارکرد دارند؛ و اصلا به همین قاعده است که پیرترها - محترمهایشان- وقتی نگاهی به دور و بر میاندازند در عین ستایش «جوانی» میبینند هنوز جرات ندارند کار را به اینها واگذار کنند؛ بس که از این جنس پیرامونشان فراوان است.
این جوانها در مجلس چه خواهند کرد؟ مجلس جوان برای این جنس جوانها که از این نردبان بالا خواهند آمد، شروع یک دوران فساد جدید و مدیریت فساد از نسلی به نسلی دیگر است؛ به خصوص که برخی از همینها را همین امروز در لیستهای معتبر میبینیم و در همین یکی دو دهه که از خدا پس از بلوغ گرفتهاند تا توانستهاند برای دنیا و آبروی خودشان اندوختهاند و از بیتالمال بالا رفتهاند.
البته که منکر امکان و حتی ارزش ورود جوانهای مستقل به مجلس نیستم. مجلس باید عصاره ملت باشد و این ملت پیر و جوان و مرد و زن دارد. اما به جوانهای این لیستها اصلا امیدی ندارم؛ چرا که به قاعده شناخت اندکی که از برخی دارم، غربال لیست را آن قدر دانه گشاد میبینم که در اعتمادم به سایرین -که هنوز نمیشناسمشان- هم تردید میآید.
پیرها کجا زمین میخورند و جوانها کجا؟ هرچه پیرها از مصلحتاندیشی و سستی و ترس زمین میخورند جوانترها هم از بیپروایی و قدرتمندی و نترسیشان ضربه میخورند. این روزها که دولتمان با فرتوتی بیمثالش رکود کشور را در عرصه عمل تضمین کرده است، نکند بیپروایی مجلس جوان باریک راه کنترل دولت را برای فرود آرام و امنش مسدود کند که فردای این بلوا نه جوانها جرات گردن گرفتن دارند و نه پیرها توان تحمل
حالا که به قیمت خون شهدای این خاک و آیین انتخاب با من و شماست، مجلس را به دنیادیدههای پاکمانده بدهید و ریاست جمهوری و دستگاه اجرایی را به جوانها! نه این که حالا در هنگامه مدیریت پیرترین و فرتوتترین و ناکارآمدترین دولت در تاریخ کشور، «مجلس جوان» را منجی بدانید و مصیبت دوچندان کنید!
عالم هوشیار است.
کوهها میشنوند؛ درختها میفهمند؛ دریاها در دل غوغا دارند؛ آسمانها چشم به راهند.
مورچهها، گلها، سبزهها، حواصیلها. همه در اوج آگاهیند و کمال شور و اشتیاق.
برای همین نباید یکه بخوری وقتی میبینی قد کشیدن حیات را بین این خاکسترها و آهنپارهها.
#درست_زیر_پای_ابومهدی #شب_جمعه
پ.ن: تصویر را ۱۰ روز پس از حادثه، گرفتم. از خرابههای ماشین ابومهدی در گوشهای از بغداد؛ جایی که سبز شده بود. درست زیر پای ابومهدی. درست زیر پای حاج قاسم
خاطرات همیشه هستند. مناسبتها وجود دارند و اصلا زندگی همین طوری پذیرفته و شیرین میشود.
اما چه قدر میشود و باید جامعه را بر مدار مناسبتها مدیریت کرد؟ مسأله این است که ما در کشور خیلی زیاد مناسبتزده شدهایم. به این میگویم «مناسبتگرایی».
من فکر میکنم مناسبتگرایی امروز ما، فرهنگیست که تهنشین فرهنگ ایرانی ضرب در سالهای انقلاب و دفاع روی کشور ماست.
حتی شاید عقبتر؛ شیعه برای عرض وجود در پس تاریخی که در آن هیچ وقت «متن» نبوده است نیاز به مناسبت داشته است. و اصلا وقتی «حاشیه» و اقلیت هستی مناسبت شاید بزرگترین «دستاویز پیاپی ماندن» است.
مناسبت اجازه میدهد تا به جای یک حرکت ممتد و آرام و مستقر، روی لحظههایی پرشور و هیجان تمرکز کنی. ی فکر مفید بودن سرشار داشته باشی و همه کارهای دیگر را کنار بگذاری. معطوف هدفی کوتاهمدت باشی.
مناسبتگرایی فکر بلندمدت نمیخواهد، فردای مناسبت مهم نیست. مناسبتگرایی حتی خیلی خیال دیروز هم نمیخواهد. در مناسبت، مدیریت رویداد مهم است. مهم همین لحظههاست که باید درست سپری شود.
ما امروز شاهد تمرکز بر مناسبت در کشور هستیم.
دهها نهاد داریم که برای سامان «مناسبت» از اساس تاسیس شدهاند. یعنی یک «ساختار مناسبتی!». حتی معنای خیلی از امور مهم در این ساختار، مناسبتی شده است.
در مناسبتگرایی، مدیریت رفتار جای فرهنگ و تامین بودجه جای اقتصاد را میگیرد.
در هنر هم همین طور؛ معماری جایش را به دکور، تلویزیون - که دانشگاه باید میبود- جایش را به جُنگ و جفنگ، مناسک خوشنویسی به «کاتب» و «مریم»، نقاشی به نقاشی دیجیتال، «گرافیک» به پوستر و بیلبورد میدهد.
در مناسبتگرایی «آدم» نمیسازیم؛ آدمها را کنترل میکنیم. «نتیجهگیری نزدیک» در مناسبت بر هرگونه «برنامهریزی بلندمدت» اولویت پیدا میکند. نتیجه مناسبتاندیشی هیچ وقت «تمدن» نخواهد بود؛ هرچند با مناسبت بشود سالها یک جامعه را مدیریت کرد.
این سالها روی دیوار دفتر خیلی از مدیرهای فرهنگی، تختههای بزرگی دیدهام که تمام سال را -در یک آن- روی این میبینند، بعد خانههای متعدد آن که پرشده از مناسبت. تقریبا کار مدیر رساندن یک مناسبت به مناسبت دیگر است. یعنی اصلا مهم نیست که کلا داریم کجا میرویم؟ میشود با مدیریت سیصدوشصتوپنج مناسبت، یک سال را به خوشی، سرشار از دستآوردهای ملموس طی کرد. و سال بعد هم روز از نو و روزی از نو! نهایت خلاقیت یک مدیر در این بین این خواهد بود که مثلا اگر فلان حادثه، یک روز ملی جدید بیاورد یا فلان دستآورد روزی از سال را ویژه شیرین کند، بین این تزاحم مناسبتها در سال بعد مدیریت کند و یکی یا چندتا را به نفع دیگری مدیریت یا حذف کند. این ره به کجاست؟!
حالا این میان یکی از راه میرسد و راهبرانه میگوید « تمدن اسلامی» میگوید « آیندهی درخشان» میگوید «قوی شوید»
کیْ میگوید!؟ همین سالها و در بحبوحهی مناسبتها. این آخری، #نمازجمعه_تاریخ_ساز، درست وقتی که همه آمده و آمادهند تا بشنوند که چه انقلابی قرارست بشود!؟
چه حقایقی قرارست مطرح بشود و تقویم مناسبتها از نو شود!
نه آقاجان! اتفاقا راهبر اصلا مناسبتی فکر نمیکند و برای همین راهبر است.
فعال فرهنگی ما تا مناسبتی فکر میکند هیچ تغییر موثر فرهنگی در جامعه رخ نخواهد داد.
هنرمند ما تا مناسبتی فکر میکند، هیچ اثر هنری تکاندهندهای را انتظار نکشید.
دفاتر طراحی ما تا مناسبتی عمل میکنند هیچ جریان هنری زایایی در کار نخواهد بود؛ تازه اگر بشود با مناسبتی عمل کردن اصلا دفتر طراحی مستقر و سرپایی داشت!
و این میان خدا شبکههای اجتماعی را نبامرزد؛
چاه ویل مناسبتاندیشی و مناسبتانگاری هستند. شبکههای اجتماعی مرده شورند. مردهی وقایع را چنان میشورند که چیزی برای دفنشان باقی نمیماند.
از مناسبتها بیرون بیایید.
تقویم را آدمهای بزرگتر از تقویم میسازند.
صبح روز قبل از موشک باران عینالاسد و واقعهی ناگوار اصابت موشک به هواپیمای اوکراینی، با محمدحسین حوالی غرب تهران بودیم. ناگهان در دل شهر و در یک خیابان اصلی و پرتردد یک سامانهی موشکی کاور پیچیده شده روی یک هجده چرخ از کنارمان گذشت. برگشتم به محمدحسین گفتم «ببین چه خبره!؟ نگذاشتند شب منتقل کنند. حتما جدیهها!»
عجله برای نصب این سامانه موشکی جدید برای چه بود؟ که باید فیالفور و در میان روز میرفت و نصب میشد!؟
سامانهای که حالا بعد از خبرهای مکرر معلوم میشود از نوعی روسیست و اسرائیل طبق برخی از انتشارات اخیر ویکیلیکس کدهای نسل اولش را چند سال پیش با روسیه معاوضه کرده و در اختیار دارد.
از قضا این سامانه در جایی جدید نصب میشود. جایی که پیشتر سامانهای نبودهاست؛ جایی که طبق اطلاعیه ستاد کل، نسبت به پروازی عادی و مسافربری موقعیتی داشته که آن پرواز «هنگام چرخش، کاملاً در حالت نزدیک شونده به یک مرکز حساس نظامی سپاه و در ارتفاع و شکل پروازی یک هدف متخاصم قرار میگیرد». این جانمایی عجیب نیست؟ جالبتر آن که دوربین [هایی] مشرف به موقعیت و کاملا آماده در همین حوالی و منتظر و نگران به همان نقطه در همان نیمه شب هستند!
طبق گفتگوهای سردار حاجی زاده در گزارش خبری نیز چند ابهام هست. اخباری روی شبکهی متمرکز آمده که اعلام میکردهاست موشکهایی کروز به سمت کشور پرتاب شدهاند و همین حالت فوقالعاده را جدیتر کرده و اوپراتورهای پدافند را حساستر؛ در حالی که از اساس درست نبوده است.
خط ارتباطی اوپراتور در لحظه تصمیمگیری مخدوش بوده و امکان تماس اوپراتور برای استفسار و چک موقعیت وجود نداشته است.
من سرجمع این چند ابهام چند سوال دارم که فکر میکنم خیلی زود حداقل برای مسئولان امر باید مشخص شود.
صلاح به اطلاع رساندن ملت یا نرساندن را مانند همین تدبیرهای موفق و ناموفق فعلی به خودشان وامیگذارم:
۱- انتخاب سامانهی مذکور با چه کسی بودهاست؟ فورس زمانی ایراد شده برای این انتخاب و نصب آن کاملا توجیه شده است؟
۲- انتخاب مکان سامانهی مذکور با چه کسی یا کسانی بودهاست؟ موقعیت این نقطه با فرودگاه کاملا آگاهانه و مطالعه شده بوده است؟
۳- خبر شلیک موشکهای کروز به سمت ایران را چه کس یا نهادی روی شبکهی جامع گذاشته است؟ منبع اصلی خبر کجاست؟
۴- آیا اختلالات روی خط ارتباطی اوپراتور کاملا طبیعیست؟ منشا آنها مشخص است؟
فکر میکنم با توجه به عدم شفافیت فعلی سرخطهای نفوذ (احتمالی) که منجر به این حادثه ناگوار شد را در همین سوالات باید جست.
و باز فکر میکنم هرچند پرهزینه، اما هزینه روشن شدن اینها برای ملت کمتر از وضعیتیست که حالا ملت در آن افتادهند.
ما به حملهای سنگین ادوات و مواضع مهمی از امریکا در عینالاسد را نشانه رفتیم و در کنارش یک عملیات موفق جنگ الکترونیک داشتیم. جنگ جنگ است دیگر. وَتِلکَ الأَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ وَلِیَعلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنوا وَیَتَّخِذَ مِنکُم شُهَداءَ .
بلاخره یک مرد پیدا شد.
کسی که جنم داشتهباشد به گردن بگیرد! گردن سرفراز از نبرد موفق با بزرگترین ارتش آمریکا را پیش ملت خودش کج کند و از مو باریکتر آن را آمادهی پذیرفتن هر چیزی بداند. اما تو به خودت اجازه میدهی از هر گردنی که کج شد بالا بروی؟ یعنی تو فکر میکنی چون گردنی کج شده پس حق داری؟ یعنی واقعا توهم زدهای که چون خودت مغرورانه به خاطر صدها خطا و اشتباه و خباثت درونیت گردن کج نمیکنی محقی؟ و آن گردن کج آبرو و احترام و حرمت ندارد که عزم کرده ای از آن بالا بروی؟
آیا واقعا فکر میکنی ماشین جنگ رسانهت موفق شدهاست کشور را به زانو دربیاورد؟
ما اصلا انگار ساختار حالیمان نمیشود!؟
کشوری با این عظمت و با این شرایط، حتی کسی که ماشه چکانده را نیز اجازه ندارد مقصر جلوه دهد!
اصلا بیا فکر کن کروز بود و تو با این حرفهای مسخره سرباز وطن را اخته کرده بودی! وقتی ماشه نمیچکاند دوباره نباید برای کشتهشدن صدها نفر میآمد و گردن کج می کرد؟
این چه فهمیست که این چنین سربازان خود را اخته و دست و پا بسته میخواهد!؟
این چه بیمنطقی احساسیست که دیروز با شهادت حاج قاسم سلیمانی فریاد انتقام انتقام سر میدهد و حالا با یک واقعه کاملا طبیعی -در بحبوحه جنگ و نبرد- این طورمحق میشود؟ مسخره نیست؟
اما من رازش را در این نمیدانم. یعنی در احساس صرف نمیدانم.
مساله «خون» است.
خونی که به ناحق نزد برخی از ما رنگین و رنگینتر دارد. خونی که هیچ وقت نزد منفعتطلبان حرمت مستقل نداشته و ندارد.
اگر نمیچکاند و مثلا از فلان پایگاه بسیج یا سپاه -که همین مردمند- چند صد کشته میداد دندشان نرم . خودشان جنگ خواستند. در جنگ که حلوا پخش نمیکنند!
اگر در سوگ و تشییع کرمان، خطای انسانی چند ده نفر را خفه کرد و مظلومانه به تاریخ پیوستند، دندشان نرم بی خود کردند جو گیر شدند و فکر کردند در نقطه عطف تاریخ هستند. در شلوغی که حلوا پخش نمیکنند!
اگر حتی چندین سال پیش خطای انسانی قطار حامل موادی مشتعل و خطرناک را کنار فلان روستا به آتش کشید و با انفجارش چند صد نفر سوختند و نابود شدند، دندشان نرم. قطار توسعه لای چرخهایش طبیعتا یک عده را خرد میکند. حتی در توسعه هم برای عوام و توده حلوا که پخش نمیکنند!
اما حالا که بورژوا کانادایی طی خطایی انسانی بیگناه سوختند نمیتوانی بگویی دندش نرم. آخر وسط این معرکه که حلوا پخش نمیکنند.
رسانه هم کمکت میکند که این طوری جهان را بفهمی!؟ خیلی حیوان نیستی!؟
اما کشور اجازه ندارد بگذارد ساختارهایش -به خصوص در این روزهای حساس- از میان برود؛ آن هم به طلب جامعهای که هیچ هزینهای پای این انقلاب نکرده؛ اگر شیرهاش را این سالها نکشیده باشد!
همین اعلام کردن شهید برای کشتهشدگان این حادثه یعنی امری ساختاری و درست. نگذارید بیشتر از این جرات کنند به ساختار کشور وارد شوند.
سرت را بالا بگیرید فرمانده!
سرباز شما کاری را کرده که آموزش دادهاید و اگر خطایی در همین انجام وظیفهاش داشته حتما عادلانه و سریع مواخذه ش کنید و گرنه از تشویقش دریغ نکنید.
سردار شما جنگی را مدیریت کرده و میکند که طلب عمومی این روزهای کشور بوده است و حتی همان جوگیرهای رسانهای شهادت حاج قاسم هم مدادم تکرارش میکردهاند، او نیز اگر خطایی در وظیفه کرده حتما باید عادلانه و سریع مواخذه شود وگرنه جز افتخار برای کشور نبوده است.
مسئول و مدیری که تصمیم پرواز گرفته یا تصمیم سکوت گرفته یا مدیریت اخبار دروغی نظیر شلیک کروزها به سمت ایران و . همه میتوانند ذیل «ساختار» مورد بررسی قرار بگیرند و مواخذه یا تشویق متناسب دریافت کنند.
اما ضدانقلاب اجازه نخواهد داشت از شما طلب ساختارشکنی کند. به خصوص که حالا سفیر بریتانیا را هم با شلوار خیس بین این ضدانقلاب در حال شعار دادن دارید میبینید!
شما هم اجازه ندارید بیدلیل وا بدهید.
این انقلاب را خونها و جگرها به این جا رسانده.
پ.ن۱: مساله انقلابیها و خون دل این روزها و سوتدبیری که آنها را خط مقدم فحش و ناسزا و بیآبرویی کرده است با تصمیمگیران نابخرد این سکوت -که البته مسالهای کاملا داخلیست- بماند روزی پس از غربت این روزها، که به آن رسیدگی کنیم. بلاخره روزی باید برسد که امور تخصصی نظیر رسانه، فرهنگ، هنر و . نیز مانند امور تخصصی مهندسی و دانش و . به اهلش واگذاشته شود و مدیر در هر ترازی به جای تصمیمگیر این امور نقش راهبرانه بازی کند. این درد را مجبوریم فعلا فروبخوریم.
آبرو هم نزد خداست و به دست خداست. خیلی پیش را نگیرید!
پ.ن۲: این تقریبا سومین دههای ست که همین پائیز و زمستان سالهای ۷۸، ۸۸ و حالا ۹۸ بورژوا بلند میشود و هر بار با بهانهی ضعیفتر سعی میکند ساختار نظام را رد کند. هرچقدر تجمعات و اعتراضات آبانماه قابل فهم و احترام بود این یکی را نامحترم و غیرقابل پذیرش بدانید.
درباره این سایت