معماری -به خصوص آنچه در تاریخ از آن میماند- دیالوگ اندیشه با اراده و سرمایه است. معماری یک دوران تجسمی قوی از اندیشه است که جز با صرف سرمایهها و اراده، ظهور پیدا نمیکند. وقتی از نابهسامانی آن حرف میزنیم و میدانیم سرمایه و اندیشه انباشت کم نداریم، ظاهرا باید سر اتهام را به اراده برآمده از قدرت برگردانیم. حالا این قدرت چه از نهاد حاکمه برآید و چه در بستر فرهنگی و عمومی شکل بگیرد.
اینجاست که از تاریخ انقلاب اسلامی میشود پرسید که چه طور ارادهی قدرتی ما را به اینجا، در حوزه معماری حکومتی و چه اراده عمومی -فرهنگی- ما را به این جا در حوزه معماری عمومی رسانده است؟ ما کجا هستیم؟
تقریبا نیم قرن از استقرار یک اندیشه باید بگذرد تا درخت معماری آن میوه بدهد؛ بیشتر ساختمانهای زمان حکومت فاسد پهلوی نیز که امروز -به درست یا غلط- ارجاع مفصل دانشگاههای ما هستند، مربوط به چلهی آن دوران است. پهلوی دوم هرچه برای ما به جا گذاشته مربوط به مستشاری عمیق ایالات متحده در ایران است که میوههایش پس از گذر چهل سال از استقرار حاکمیت و در دهه پنجاه سر شاخهها سبز شدند. حالا که چهل سال از رخداد انقلاب گذشته است فرصت خوبیست که برگردیم و ببینیم ما کجا هستیم؟ و میوههایی که به زودی روی شاخههای درخت معماری انقلاب سر میزنند چه هستند؟
مشکل اینجاست که صحبت از معماری همیشه آیندهپژوهانه بودهاست. معماری مانند گرافیک یا سینما نیست که نتیجه تصمیمش را چند روز یا ماه بعد روی پرده اکران ببینیم. بسیاری از چالشهای امروز نتیجه چند دهه تصمیم و بسیاری از تصمیمهای امروز، چالشهای چند دهه آینده هستند. امروز چله انقلاب اسلامیست و باید خیلی دقیق گذشته و آینده را مرور کرد.
پس از انقلاب -به حق یا ناحق- از مباحث نظری و تحلیل و ستایش تاریخ هنر و معماری اسلامی بسیار گفته شد و هنوز هم به خصوص در بدنه دانشگاهی تمایل به تکرار این مکرر وجود دارد که خود حجتی بر انباشت اندیشه در این حوزه است. کاری به این ندارم که این اندیشه اساسا چقدر عمق دارد و یا بیشتر لفاظی اهل مدرسه است و خدای نکرده در مواردی نیز روغن داغ دیگیست که اگر از آتش بیافتد، نان خیلیها آچر می شود. اما همه این اندیشهورزیها در حالی که چالشهای معماری امروز ما در سطوحی ملموستر شکلگرفته که بیشتر نیز نه متوجه راس اندیشه و حتی ثروت که متوجه نهاد قدرت است.
مشکل نهاد قدرت در سامان معماری کجاست؟
من فکر میکنم ظرفیت اقتصادی نهفته در امر معماری، منجر تمایل بدنه میانی حاکمیت به ایجاد حلقههای بسته پیرامون این امر به صورت تدریجی شد. تمایلی که خیلی زود کشور را از ظرفیتهای اندیشههای پرورشیافته نسلهای نوی انقلاب در این عرصه محروم کرد و تعاریف را نیز دیگرگون ساخت. معماری از محمل تجسم اندیشه و بستر تمدنسازی به بنگاه کسب درآمد و امر آن از کنشی عمیقا فرهنگی به یک سودای اقتصادی بدل شد. بدنه حاکمه با انتخاب روش عمران و رویههای دفترفنیوار برای پاسخ به نیازهای معمارانه جامعه، خلا شکلگیری جریان معماری انقلاب اسلامی و الگوبخشی به جامعه را دامن زد.
خلایی که لاجرم جامعه را به سمت حرکت موازی دیگر جهان معماری، یعنی معماری برآمده از نهاد سرمایهداری سوق داد. طبعا سرمایهداری در پیشبرد امر معماری به سوی غرب معرفتی و الگوگیری از بیرون مرزها و یا انتخاب روشهای مزورانه به جای عقلانیت معماری گرایش داشت و توان داخلی و ایدههای معمار مسلمان بومی انقلاب اسلامی را برنمیتافت و همین الگوها را نیز برای جامعه به عرضه گذاشت. سدهها بعد وقتی از معماری انقلاب اسلامی به خصوص از چلهی آن بگویند، خدا کند یک میلیون و هفتصد هزار مترمربع پروژه غیرمنطقی و غیرعقلایی و غیرمعمارانه «ایران مال» در غرب امالقرای اشباع جهان اسلام نماد آن نباشد
درباره این سایت